یکشنبه

تراژدي مسيح دجال

تراژدي مسيح دجال
خميني كه بود؟ 

*اخرين ويراست*

مطالب وبلاك Tragedy79.blogspot.com
به اين وبلاك منتقل شده است

مطالب كامل تر (همراه با تصاوير) را در لينك زير مطالعه نماييد: 

تراژدى مسيح دجال PDF



دولت استعمارگر انگلستان در تلاش برای تجزیه ایران


« تمام فتنه هاي مختلفي كه به مرور در ايران برپا شده است ، گرچه به نظر چنين آيد كه دليل و جهتي نداشته و خود به خود برپا مي شود ولي اگر محقق بي طرف و بي غرضي با نظر دقت به تمام آنها نگاه كند ملاحظه خواهد نمود كه اين فتنه های پی در پی و مرتب ، به طور واضح و آشكار به دست طرّاح قابل و زبردستي طرح ريزي شده. يعنی همه اين فتنه و آشوب ها عليه نفوذ و اقتدار ايران بوده و بر ضد مذهبِ سكنه آن و برای ضعيف ساختن و از بين بردن مركز ثقلی كه در هنگام لزوم و مواقع معين ممكن است پناهگاه عمومی واقع شود.»[1]   « بعد از فوت فتحعليشاه ، چندين تن از شاهزادگان قاجاريه به تحريك انگليسی ها ايران را خواستند تجزيه كنند. ميرزا ابوالقاسم قائم مقام آن نقشه های جنايتكارانه را در هم نورديد. انگليسی ها هم به دست عمال خود قائم مقام را به كشتن دادند. بعد از قتل قائم مقام تا صدارت ميزا تقی خان فراهانی در ايران هرج و مرج سياسي حكمفرما بود و جاسوسان انگليسي بدون هيچ مانع و رادعي در همه مملكت رؤسای قبايل و متنفذين را به ياغيگری و تجزيه ممالك ايران ترغيب مي كردند. در خراسان افاغنه را براي تصرف سيستان محرك مي شدند. در مرو تراكمه را براي تصرف گرگان تحريك مي كردند. در بغداد عثماني ها را برای تصرف جزاير بحرين مشوّق مي شدند.»[2]
« دولت انگلستان در زمان قاجار به جداسازی منطقه قفقاز و هرات از ايران بسنده نكرده و چون ايران هنوز به اندازه ای كه مورد نظر انگلستان بود تضعيف نشده بود ، طرحی برای شورش ايل بختياری و تأسيس دولت خودمختار بختياری و تجزيه لرستان و خوزستان در دستور كار قرار داد. انگلستان برای آغاز هرگونه فعاليت در مناطق مورد نظر خود ابتدا عوامل نفوذی و جاسوسان خود را به مناطق هدف اعزام مي نمود. دنيس رايت درباره اعزام جاسوس به ايران از سوی دولت بريتانيا و كمپانی هند شرقی مي نويسد: « قصد آنان اين نبود كه عليه حكومت شاه قاجار دست به دسيسه و تحريك زنند بلكه آن بود كه برای كسانی كه مسئوليت دفاع از هندوستان را به عهده داشتند اطلاعاتي فراهم آورند. اين فعاليت جاسوسی و اطلاعاتی را به طور كلی مي توان به دو دوره تقسيم كرد: اول؛ فاصله سالهای 1809 الي 1838 (1224 تا 1254 قمری) كه طی آن ، افسران وابسته به هيئت های مختلف نظامی در جستجوی اطلاعات در ايران دست به سفرهای دور و درازی مي زدند...»[3]  دولت انگلستان در سپتامبر سال 1840 ميلادي(1219 ش.  1256 ق.) پس از دريافت اطلاعات مقدماتی از سوی جاسوسان درويش نمای خود در منطقه گلپايگان و توابع ، يكي از جاسوسان برجسته خود به نام اوستين هنری لايارد را جهت تحريك محمدتقی خان بختياری و ارائه كمكهای مالی و تسليحاتی به وی به منطقه اعزام نموده و لايارد سرانجام وی را به شورش عليه حكومت مركزی وادار نمود.»[4]  كارل اي ماير در كتاب "شاه سازان؛ پايه گذاري خاورميانه معاصر" مي نويسد: « ايران در ابتداي سده ي پيش سرزميني بود بهم ريخته و جولانگاه جاسوسان روسيه و انگلستان.» دكتر هينريش بروگش ، سفير پروس در ايران نیز در كتاب "سفری به دربار سلطان صاحبقران" (جلد2،ص354) به ملاقات با يك جاسوس انگليسی در روستای عسكرون از توابع گلپايگان و ناآرامی های ناشی از شورش بختياری ها اشاره می كند.



[1] - محمود محمود، تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس در قرن 19،ص236
[2] - خان ملك ساسانی ، دست پنهان سياست انگليس در ايران،ص25-22
[3] - انگلیسی ها در میان ایرانیان،ص187
[4] - خاندان امام خمينی؛ پژوهشي ژرف در گوشه ای از تاريكي های تاريخ ، مهدی شمشيری.

سوابق احمد هندی - جدّ خمینی


احمد هندی (پدر بزرگ روح ا... خمینی) زاده روستای کینتور درمنطقه بربنکی در ایالت اوتار پرادش هندوستان بود و بعد در کشمیر و لکنو زندگي كرده و سپس از لکنو ، هندوستان را ترک کرد. وی بنابر قول آيت ا... مرتضي پسنديده (برادر بزرگ روح ا... خمينی) در فاصله سالهای 1240 تا 1250 قمري به ايران آمد و ابتدا چند سال در پوشش یک درويش در منطقه گلپايگان سكني نمود و سپس برای مدتی به بغداد رفته و سپس مجدداً به ايران بازگشته و اين بار در پوشش سيدی معمّم در خمین سكني گزيده و در تاریخ 15 ربیع الثانی سال 1255 اقدام به خرید یک قلعه مستحکم به مساحت تقریبی دو هزار متر نمود كه در زمان پسرش مصطفی هندی(پدر روح ا... خميني) بخشي از آن به اجاره حكومت خمين در آمد. آیت ا... پسندیده در خاطراتش می نویسد: « ما عمارت اندرونی (که بعدها منزل امام شد) را به نورمحمدخان اصفهانی(حاکم خمین) کرایه دادیم... سید محمد صدر اصفهانی ، برادر مرحوم صدرالاشراف رئیس عدلیه خمین نیز اتفاقاً در همین خانه ساکن بود.»  بر فراز اين قلعه دو پرچم در اهتزاز بوده است؛ خاندان هندي که تابعیت انگلیس را داشتند،  طبق عادت مرسوم آن زمان ، پرچم انگلستان بر بام منزلشان افراشته بود [در طول دوره سلطه استعماری انگلستان بر هند و پاکستان، تمام مردم آن منطقه  از جمله احمد هندی  تابعیت انگلیسی داشته اند] و در بخش ديگری از این قلعه كه در اجاره مقامات دولتی خمین بود ، پرچم ایران در اهتزاز بوده است. بر اساس خاطرات پسنديده، احمد هندي در سالهای بعد به خريد املاك در روستاهاي اطراف و نيز باغ و كاروانسرا در خمين پرداخته است. در اين كه احمد هندی فردی بي شغل و درآمد بوده ترديدی نيست. پسنديده مي گويد كه احمد هندی پس از خريد املاك از درآمد آنها امرار معاش مي كرده است اما نمي گويد كه قبل از خريد آن املاك با كدام درآمد زندگي مي كرده است و نيز پول خريد آن املاك را از كجا آورده بوده است؟ پس از فوت احمد هندی، پسرش مصطفي انجام وظايف وی را بر عهده گرفت. مهمترین وظیفه مصطفي هندی از سوی حکومت استعماری هند ایجاد رابطه دوستی با خوانین بختیاری و رؤسای راهزنان آن منطقه بوده است تا امنیت کامل برای کاروان های تجارتی انگلیس و عدم امنیت برای کاروان های سایر دولت های خارجی به وجود آورد، اما وی به تدریج با استفاده از امکاناتی که حکومت هند در اختیارش قرار داده بود در نقش یک باج گیر تمام عیار در منطقه ظاهر شده و حتی از خوانین منطقه نیز اخاذی می نمود. وی از راهزنان نیز سهم می گرفت و امکان فروش اموال مسروقه را برای ایشان در نقاط دیگر فراهم می کرد و مهمتر این که با اعمال نفوذ از دخالت مأموران دولتی برای توقیف دزدان جلوگیری می نمود. پسندیده در صفحات 58 تا 61 خاطرات خود [که پیش از چاپ به شدت مورد جرح و تعدیل و سانسور قرار گرفت ولی هنوز حقایق جالبی در آن وجود دارد] به رابطه خاندان خود با راهزنان و اشرار منطقه و حرف شنوی آنها از خاندان خود اشاراتی آشکار نموده است: «...در آنجا دزدها و داودعلي رفته و يك گله اي را غارت كرده بودند... بعد ما به خمين آمديم و آنها هم گوسفندها را به خمين آوردند كه بفروشند. دزدها با ما به خمين آمده و گوسفندها را هم آوردند... دزدها در خود قلعه با مرحوم آقا نجفي(پسر عمه و شوهر خواهر امام خميني) قرارداد كردند كه ده يك(10/1) از گوسفندها را به ايشان بدهند كه وي در خمين از گوسفندها نگهداري كند. ايشان هم قبول كرد كه ده يك يا ده دو بگيرد و بقيه مال دزدها باشد. خواستند با من قرارداد كنند كه من قبول نكردم.»[1]
ادعا شده است که  مصطفی خمینی در نجف تحصیل کرده است. پسندیده در تقریرات خود می نویسد: « اسامی اساتید سید مصطفی در نجف و اصفهان در خاطرم نیست ولی می دانم که از مراجع بوده اند» [خاطرات آیت ا... پسندیده، ص15-14]. اما حقیقت این است که کوچکترین اثری از حضور مصطفی هندی در نجف یا سایر شهرهای مذهبی عراق به دست نیامده است. مورخان و محققان (حتی محققان وابسته به جمهوری اسلامی) با وجود کوشش فراوان نتوانسته اند کوچکترین اثر و نشانی از حضور مصطفی خمینی در هیچ یک از مراکز مذهبی پیدا کنند ، اما به جای آن نشانه هایی از رد او در هند و عضویت در انجمن فراماسونری اخوّت و همکاری او با شرکت نفت انگلستان و ایران و یک انگلیسی مسلمان نما به نام حاج ویلیامسون پیدا کردند. با بررسی کتاب خاطرات سر دنیس رایت(دیپلمات‌ انگلیسی در ایران) می توان بیشتر به راز غیبت چندساله مصطفی هندی پی برد؛ سر دنیس رایت در کتاب "انگلیسی‌ها در میان ایرانیان" بیان می کند:  « بسیاری از اداره امور جاسوسی انگلستان در ایران توسط کمپانی هند شرقی انجام می شد و به علت احترامی که مردم ، حاکمان ، امرا و درباریان ایرانی به آخوندهای سید  می گذاشتند و به علت اعتقادی که مردم آن زمان ایران به دعانویسی سیدها برای حل مشکل و رفع چشم زخم و درمان بیماری داشتند به طوری که ملاهای سید  نفوذ زیادی در اندرونی ها پیدا کرده بودند و به خوبی به اخبار اندرونی ها و محافل خصوصی دسترسی پیدا می کردند و به همین علت انگلستان بسیاری از جاسوسان خود را به شکل "سید هندی" به ایران می فرستاد تا ضمن جاسوسی ، سعی در نفوذ در بین مردم و حکومت کنند و اخبار را به موقع به انگلیسی ها بدهند و همچنین سیدهای هندی سعی می کردند در بین قبایل و عشایر نفوذ داشته باشند و آنها را علیه حکومت مرکزی تحریک کنند تا حکومت ایران تضعیف شود و به فکر حرکت به سمت هندوستان و ضربه زدن به منافع انگلستان نباشد و تحریک حکومت قاجار برای جنگ با روس ها از طریق سیدهای نفوذی و به بهانه جنگ با کفار و صدور فرمان جهاد و فشار به حکومت ایران برای جنگ با کافران و بعد شکست ایران و از دست دادن بسیاری از سرزمین های شمالی و حمایت انگلستان از تجزیه افغانستان از  ایران در همین راستا بود... و  انگلستان هر چند سال یک بار جاسوسان خود را به هندوستان فرا می خواند تا به آنها شیوه های جدید نفوذ و جاسوسی را آموزش دهد.»



[1] - منبع قبلی

ادعای "سیادت" خاندان خمینی بر چه اساسی است؟

پسنديده در خاطرات خود همچنين مي نويسد: « دين عليشاه پسری به نام سيد احمد داشت كه بين سالهاي 1240 تا 1250 قمري از كشمير به عتبات نجف و كربلا مسافرت مي كند... و سپس به خمين مي آيد.» در زیرنویس صفحه 8 کتاب خاطرات آیت ا... پسندیده راجع به کلمه شاه بعد از نام دین علی توضیح داده شده است که: « کلمه شاه در اینجا به معنی سیّد می باشد.»  کلمه شاه ، به معنای "سید و آقا"  در منطقه پنجاب به انتهای اسامی اقطاب تصوف افزوده می شده است. نام اکثر جاسوسان حکومت استعماری انگلیسی هندوستان که به عنوان درویش به ایران اعزام شده بودند دارای پسوند شاه بوده است مانند قلندرشاه (مشهور به بابا هندی) و مددعلیشاه که با ادعای کیمیاگری و کرامت ، خود را به دستگاه میرزا یوسف مستوفی الممالک صدراعظم ناصرالدین شاه نزدیک کردند. همچنین مرتضی پسندیده به صراحت اعلام کرد که بالاتر از اسم اجداد خود را در هند نمی تواند به یاد بیاورد ، یعنی شجره نامه ای دالّ بر سید بودن ندارند.  « مرحوم سید شهاب الدین مرعشی نجفی ، از مراجع تقلید و علمای بزرگ شیعه [که به محضر حضرت ولیّ عصر نیز تشرف یافته بود] در شجره نامه شناسی خبره و اهل فن بود و در اوایل کار خمینی در حوزه ، در جلسه درس خود اعلام نمود که خمینی هندی الاصل است و سید و عرب نژاد نیست اما عده ای از طلبه های جوان و شاگردان خمینی به تحریک او به خانه آقای مرعشی و محل درسش حمله نموده و او را تهدید به مرگ و وادار به سکوت نمودند. یک روحانی شیعه هم که مدت ها ساکن هند بود به اسم آقای احمدعلی مصباح در این خصوص پژوهشهایی انجام داده و می گوید: در منطقه شبه قاره هند در بین سیک های هند رسم بوده است که شال هایی به دور سر و کمر خود با رنگ های متنوع از جمله سیاه ، سفید ، سبز و دیگر رنگ ها می بندند و زمانی که پدربزرگ خمینی که از سیک های هندوستان بود و برای انگلیسی ها کار می کرد و برای آنکه راحت تر و آسوده تر بتواند با مسلمانان به ویژه شیعیان معاشرت و در میان ایرانیان نفوذ کند به ظاهر مسلمان شد و نام احمد هندی را برگزید و از آنجا که با شال سیاه بر سر بسته شده به ایران و نجف و کربلا رفت و آمد می کرد و چون در ایران بر سر ناآگاهی عموم مردم ، بستن شال و یا پارچه سیاه بر سر (به صورت عمامه) نشانه سیادت به حساب می آمد برای همین هم به احمد هندی لقب سید داده شد و او را سید احمد هندی نامیدند.»[1]  يادآور راهكارهاي ارائه شده وزارت مستعمرات بريتانيا به يكي از جاسوسان خود به نام"هامفري" است كه در امپراتوري عثماني به خدمت مشغول بود و "ابن عبدالوهاب" [مؤسس فرقه وهابيت] را يافت و آموزش داد: « بايد عوامل خود را در میان علمای مراكز ديني الأزهر، آستانه و نجف وارد كنيم و آنها باید در لباس علماي اسلام جنایات فراوانی مرتکب شوند تا مردم به علماي دين بدبين شوند. همچنين بايد افراد زيادی را در لباس سیادت و عمامه سبز و سیاه وارد نماييم تا مردم به تدریج به سادات و منسوبین به اهل بیت نيز بدبین شوند.» [2]




[1] - مقاله دو رهبر، سايت سپيده دم
[2] - "خاطرات مستر هامفري"

مسلك "سيك"؛ كيش خاندان خمينی


مؤسس مسلک سیک که انشعابی از تصوف هند می باشد، هندو زاده ای تیزهوش به نام "نانک" (ملقّب به نانک شاه) بود که در تصوف هند به مقام قطب و مرشد نائل گشته و بر اساس اختلاطی از اصول عقاید صوفیان هند و عقاید مذاهب هندو و مسیحیت ، به یاری دوستی ایرانی به نام مُردانا که نوازنده ای چیره دست بوده است ، این مسلک را با هدف جلب مسلمانان و هندوها بنیان نهاد، اما طبیعتاً مسلمانان به شدت به مخالفت با این دين ابداعي جدیدالتأسیس بر آمدند. در اواخر قرن هفدهم ، سیک ها با حمایت استعمار انگلیس موفق شدند در لاهور و اطراف آن حکومتی تشکیل دهند اما دیری نگذشت که مقهور مسلمانان شدند و اکثریت ایشان به قتل رسیدند. سیک ها نزدیک به یکصد سال به طور مخفی در پنجاب و ایالات اطراف آن زندگی کرده و به تبلیغ و اشاعه مسلك خود اشتغال داشتند و در این مدت موفق شدند که افراد زیادی از هندو و مسلمان را به کیش خود درآورند تا این که آنان مجدداً با کمک های مالی تسلیحاتی کمپانی هند شرقی(استعمار انگلیس) در سال 1824 میلادی پس از درگیری های خونین بسیار با مسلمانان موفق شدند حکومتی در بخش پنجاب تأسیس نمایند. دین علیشاه ، پدر احمد هندی و  جد اعلای روح ا... خميني ، از سیک هایی بود که در این درگیری ها کشته شد. استعمار انگلیس سرانجام در سال 1849 به زور قلمروی حکومت خودمختار سیک را ضمیمه خاک حکومت استعماری هند نمود و سیک ها از آن تاریخ رسماً تحت حمایت دولت انگلیس قرار گرفته و به صورت خدمتگزاران آن دولت درآمدند. دائرة المعارف آمریکانا در مقابل کلمه سیخز (Sikhs) می نویسد: «...از آن زمان به بعد سیک ها ثابت کردند که دوستانی وفادار برای بریتانیا می باشند و هرگز در دوران طغیان بزرگ نیز از اطاعت سر باز نزدند.» دائرة المعارف ورلد بوک نیز در مقابل کلمه سیخیزم می نویسد: « سیک ها از این که مسلمانان بار دیگر به قدرت برسند در وحشت بودند و به همین جهت در زمان طغیان سپاهیان در 1957 از بریتانیا حمایت کردند. سیک ها در جنگهای اول و دوم جهانی نیز از بریتانیا پشتیبانی نمودند.»  
علامت سیک ها که سه شمشیر می باشد نماد آمادگی پيوسته آنان برای جنگ با مسلمانان است.رسم سیکها این است که این علامت را با افتخار بر دارایی های خود نقش می کنند: خانه، اتومبیل، هواپیما و هر غنیمتی که به دست آرند!  البته جمهوری اسلامی  ادعا می کند که این نشان ، کلمه جلاله "الله" است و نباید بدون وضو  به آن دست زد! جلال الدین فارسی ، جنایتکار و آدمکش حرفه ای (که بیست سال پیش فردی که به وی معترض شده بود که چرا در ملک او به شکار پرندگان بیگناه می پردازد را با اسلحه شکاری به قتل رساند) و از سرسپردگان معمر قذافی (که گفته می شود در جریان سر به نیست شدن امام موسی صدر[1] دخیل بوده است) در اوایل انقلاب کاندیدای ریاست جمهوری گردید. جلال الدین می گوید که پس از کاندیدا شدن ، امام مرا فرا خواند و اشاراتی فرمود دال بر این که بهتر است من از نامزدی ریاست جمهوری انصراف دهم چرا که زاده افغانستان هستم. من به امام گفتم: حضرت امام ، چه اشکالی دارد؟ شما هم که خود اهل کشمیر می باشید! امام خندیدند و گفتند: باشد ، اما مردم مرا ایرانی می دانند!  من نگرانی امام از ریاست جمهوری خود را درک کرده و به ایشان حق دادم. امام نگران این بودند که مردم بگویند: این نظام جمهوری اسلامی ایران ، رهبرش هندی و رئیس جمهورش افغانی است!
                 
 
                        
خمینی با اصرار تمام،اصل هجدهم قانون اساسی جمهوری اسلامی را زیر پا نهاد و تمام آرم هایی که طبق اصل مزبور با شعار یک "الله اکبر" برای پرچم جمهوری اسلامی پیشنهاد شده بود را رد کرد و شکل طرح مقدماتی که خود شخصاً رسم کرده بود ، بعد از ترسیم نهایی توسط کارشناس مسئول را مورد تصویب قرار داد. البته خمینی اشتباه کرد و اگر خودخواهی و نژادپرستی اش اجازه می داد که پرچم شیر و خورشید که اصیل ترین و قدیمی ترین نماد ملی و دينی ملت ایران است را حفظ کند بهتر می توانست نظامش را بر ایرانیان تحمیل نماید. اکنون 36 سال است که ایرانیان به پرچم جمهوری اسلامی به عنوان پرچم یک اشغالگر بیگانه می نگرند نه پرچم کشورشان. به این دلیل است که عقلای جمهوری اسلامی که این رسوایی را به زیان خود می بینند امروز از احیای نماد شیر و خورشید سخن می گویند!




[1] - به فاصله کوتاهی پیش از وقوع انقلاب ایران ، امام موسی صدر (زاده شهر قم) به عنوان یکی از محبوب ترین شخصیت های شیعه در جهان به عنوان رهبر آینده نظام سیاسی در ایران مطرح بود و خود خمینی گفته بود: « بهترین فردی که برای رهبری حکومت اسلامی می شناسم امام موسی صدر است.»

ماجرای قتل مصطفی هندی

ماجرای قتل مصطفی هندی[1]
زورگیری ها و تعدّیات مصطفی هندی که البته در حاشیه امنیتی دولت فخیمه انگلیس صورت می گرفت موجبات ناراحتی شدید چند تن از خوانین متنفذ منطقه به نام بهرام خان ، جعفرقلی خان و میرزا قلی سلطان را فراهم آورد. کوتاهی حاکم خمین در جلوگیری از تجاوزات راهزنان تحت امر مصطفی هندی و خودداری از دستگیری آنان و استرداد اموال مسروقه و نیز عدم تمایل رئیس عدلیه به اعمال مجازات در مورد آنان که همگی با حمایت مصطفی هندی انجام می شده است سرانجام طاقت آنان را طاق کرد و هنگامی که آنان در گفتگویی که با هندی داشتند به صراحت وی را مسئول تمامی شرارتهایی که در منطقه انجام می شد دانستند ، هندی از روی عصبانیت و احتمالاً برای تهدید ایشان تفنگ محافظ خود را از دوش وی برداشته و به سوی ایشان تیراندازی نمود. اما گویا خوانین بلافاصله حالت دفاعی می گیرند و میرزا قلی سلطان متقابلاً به سوی هندی تیراندازی کرده و وی در اثر جراحات وارده کشته می گردد. دو برادر که یکی از آنها قاتل مصطفی هندی بوده از بیم انتقام گیری نایب الحکومه که همدست هندی بوده است و از بیم بازماندگان مسلح وی ، به همراه زن و فرزند خود می گریزند. خاندان خمینی نیز اموال باقی مانده وی را غارت کرده و خانه اش را به آتش می کشند. نکته قابل توجه این است که به علت تابعیت انگلیسی مصطفی هندی و اعتراض سفارت انگلیس به دولت ایران و تعقیب مصرّانه موضوع توسط مقامات سفارت و فشار به دولت جهت دستگیری و مجازات عاملان،بالاترین مقامات کشور از قبیل امین السلطان اتابک صدراعظم مقتدر مظفرالدین شاه و محمدعلی میرزا ولیعهد مجبور شدند در قضیه دخالت کنند و برای نخستین بار در مقابل کشته شدن یک نفر هندی ، سه خان مشهور و مقتدر که تنها یکی از آنها قاتل بود کشته شدند. بهرام خان دستگیر شده و در خانه هندی تحت شکنجه جان می سپارد. [ خود روح ا... خمینی نیز پس از ورود به ایران و دستیابی به قدرت ،  چند تن از بهرامی ها (بازماندگان بهرام خان) را اعدام کرد]  میرزا قلی خان در محل به قتل می رسد و جعفر قلی خان به تهران اعزام می گردد و سر وی در ملأ عام بریده می گردد و اموال آنها نیز به نفع خاندان هندی مصادره می گردد. [از جمله اكاذيب منتشره درباره پدر روح ا... خمینی یکی این است که قتل وی را در مبارزه مسلحانه با مأموران رضاشاه عنوان می کنند در حالی که این حادثه مدتها قبل از سلطنت رضا شاه رخ داده است!]
معاهده ترکمانچای که موجب برخورداری اتباع روس از مصونیت قضایی در ایران گردید سبب شد که دولت انگلیس نیز به موجب ماده نهم قرارداد صلح بین ایران و انگلیس(مورخ 14 مارس 1847) به تحمیل رژیم کاپیتولاسیون بر ایران توفیق یابد. اتباع انگلیس در کشورهای خارجی عواملی مهم در ایجاد یا توسعه نفوذ استعماری انگلیس به شمار می رفته اند و به همین جهت یکی از مهمترین کوشش های انگلیس ایجاد امنیت برای اتباع و ایادی خود بوده است. در طول دویست سال تاریخ استعماری آن کشور در ایران به کرّات اتفاق افتاد که هر زمان که یکی از اتباع انگلیس و یا حتی فراشان ایرانی سفارت آن کشور مورد کوچکترین اهانتی قرار می گرفت ، مسئولان سفارت نهایت کوشش را به عمل می آوردند که عامل آن اهانت یا آزار به شدیدترین وجهی تنبیه شود تا کسی جرأت نگاه چپ به یک انگلیسی یا عوامل انگلستان را نداشته باشد.
پسندیده در خاطرات خود درباره سفر به تهران برای پیگیری قتل جعفرقلی خان می نویسد: « پس از استقرار در تهران به عمارت عین الدوله صدراعظم وقت رفتیم... عین الدوله قبا پوشیده بود، سبیلهای زیادی هم داشت. من رفتم قبایش را گرفتم. دقیقاً یاد داده بودند به کنایه بگویم: اگر شما عادل هستید ، ما عادل نیستیم. قاتل را بدهید به دست ما، ما او را می کشیم. عین الدوله گفت: نخیر،قاتل را می کشیم ولی مظفرالدین شاه دستور داده قاتل پدرش ناصرالدین شاه را هم در محرم و صفر نکشند. ما هم در محرم و صفر آدم نمی کشیم. بعد از آن اگر نکشتیم شما مدعی باشید. گفتم: تا قاتل کشته نشود ، از این عمارت بیرون نمی رویم و ما اینجا متحصن می شویم. گفت: بسیار خوب ، بمانید اینجا. من درد پا دارم و شما مدتی است من را سر پا نگه داشته اید... من خسته شده ام. بروید ظهیرالاسلام را خبر کنید بیاید اینجا. عمارتی آنجا هست. آن را مهیّا کنید که این همشیره ها در آنجا بمانند تا قاتلشان کشته شود...» [صفحات 26-25]
عین الدوله را در زمره خودخواه ترین، زورگوترین و بیرحم ترین رجال قاجار به شمار می آورند،اما می بینیم که این رجل مقتدر قاجار چگونه در برابر این چند نفر مردم به ظاهر عادی با چنین ملایمت و ملاطفتی رفتار می کند. آیا جز حمایت سفارت انگلیس از این بازماندگان دلیل دیگری را می توان برای این رفتار غیر معمول عین الدوله برشمرد؟...
پسنديده به ديدار خود با مشيرالسلطنه كه پس از سفر مظفرالدين شاه و عين الدوله به فرنگ، وظايف صدراعظم را بر عهده گرفته بود نيز اشاره كرده و مي نويسد: «...من را بغل گرفت. در دامانش نشاند و خيلي احترام كرد. گفت كه: دستور كشتن قاتل صادر شده. قاتل را مي كشيم...» [ صفحات 27-26].  پسنديده حتي به ديدار وليعهد نيز مي رود: «...بعد از آن براي ديدن محمدعلي ميرزا به عمارت گلستان رفتيم. ميرزا دستور داد من و اخوي(هندي) به حضورش برويم... از دالان به خود شمس العماره وارد شديم. سپس دست چپ از پله ها بالا رفتيم. يك راهرو درازي داشت كه طرف دست راست ، رؤسا و وزراء نشسته بودند و ما در يك اتاقي در آخر رفته و نشستيم. طولي نكشيد كه آمدند و گفتند كه والاحضرت محمدعلي ميرزا مي گويد: آقا مرتضي و آقا نور بيايند تا من ايشان را ببينم... براي ملاقات به كاخ گلستان رفتيم... ميدان وسيعي بود پر از درخت. محمدعلي ميرزا آنجا ايستاده بود. ما هم نزديك شديم. وقتي ما را ديد گفت: شما برگرديد. ما هم برگشتيم و مجدداً به زير دالان شمس العماره آمديم» [صفحات 28-27]
 به نظر مي آيد كه اين ديدار كوتاه ولیعهد تنها جهت اعلام انجام وظيفه نسبت به سفارت دولت فخيمه بوده است! به راستی که اگر افشاگري هاي پسنديده نبود ، هيچ سندی از سابقه خاندان خمينی و شخص روح ا... خمينی در دست نمی بود و اگر اخبار پراکنده ای نیز در این زمینه وجود داشت ، کسی باور نمی کرد. غیر از بایگانی وزارت خارجه دولت بریتانیا ، تنها سوابق رسمی روح ا... خمینی و خاندانش در ساواك بود كه پس از پيروزی انقلاب به سرعت ضبط و معدوم گرديد.



[1] - خاندان امام خمینی ، مهدی شمشیری

موقوفه "اود" هندوستان

موقوفه "اود" هندوستان[1]
 اين فصل از كتاب حاوي چنان مطالب تكان دهنده اي است كه اگر اسناد و مدارك معتبر تاريخي و گزارش هاي رسمي خود حقوق دهندگان (سیاستمداران انگلیسی) نبود ، عقل سليم قادر به پذيرفتن اين حقايق عجيب نمي بود. آيا به راستي مي توان معتقدات مذهبي و روحاني ملّتي را تا بدين حد به بازي گرفت و از اين احساسات مقدس براي تسلط نفوذ استعماري بهره برداري كرد!؟ پرونده هاي راكد هند كه گرانبهاترين اسناد سياسي جهان در آن نگهداري مي شود، اين رسوايي را آشكار مي كنند...  « انگليسي ها از آغاز قرن نوزدهم يعني پس از سفر اول سر جان ملكم به ايران(1215 هـ - 1800 م) چنين احساس كردند كه غير از هيئت حاكمه وقت در ايران ، نيروي ديگري هم در اين كشور وجود دارد كه اهميت آن از لحاظ توسعه و بسط نفوذ اجانب كمتر از هيئت حاكمه نيست و اين نيرو جامعه مذهبي نام دارد. بنابر اين آنها كوشيدند با علماء و روحانيون مذهب تشيع كه فوق العاده در عامه مردم ايران نفوذ داشتند تماس حاصل كنند و روشي را در پيش بگيرند كه از نفوذ آنان نيز به نفع خود استفاده نمايند و من غير مستقيم اعضاي برجسته اين جامعه را در اختيار داشته باشند. اين بود كه چندين فقره اعتبار به عنوان موقوفات ترتيب دادند تا توجه علما و روحانيون ضعيف را جلب نمايند...»[2]  اولين موقوفه ای كه در اختيار شعبه اوقاف هند در بغداد براي تقسيم در ايران و بين النهرين قرار داده شد، قريب يكصد لك روپيه بود كه به پول ايران در روزي كه وقف گرديد در حدود سيصد ميليون قران مي شد. نايب السلطنه هندوستان اين موقوفه را كه ظاهراً متعلق به "صوبه اود" فرمانرواي لكنهو بود ولي در حقيقت واقف آن كه يك زن رقاصه شيرازي الاصل به شمار مي رفت، به نام سپرده ثابت در بانك دولتي انگلستان در لندن به امانت گذارد تا سود و ربح آن همه ساله به تهران منتقل شود و در اختيار شعبه اوقاف هند در كنسولگري بغداد قرار گيرد... از روزي كه تقسيم سود موقوفه "اود" در بين النهرين و ايران آغاز گرديد ، عده اي از علما و روحانيون كه از كنه افكار و سياست "وصي" اطلاع داشتند مقرري ماهانه پرداختي كنسولگري بغداد و سفارت تهران را قبول نكردند. نخستين كسي كه در عراق از قبول وجوه موقوفه اود هند امتناع كرد مرحوم شيخ مرتضي انصاري مرجع تقليد در نجف اشرف بود... علاوه بر مرحوم انصاري،عده اي از علماي ديگر نيز از قبول موقوفه اود هند امتناع مي كردند چنانچه از مرحوم آقاحسين نجم آبادي كه يكي از روحانيون عالي مقام ايران در عتبات عاليات مجاور بود نقل مي كنند كه شب در خواب ديد كه فاحشه اي از آسمان بر سرش ادرار كرده ، فردا صبح از طرف كنسولگري انگليس در بغداد از وجوه اوقاف هند مبلغي براي او آوردند. عالم روحاني به محض ديدن پول، خنديد و ضمن گفتن خواب شب گذشته از قبول وجوه موقوفه امتناع ورزيد[3]  در عين حال از سال 1850 ميلادي تا كنون، به موجب اسناد رسمي حكومت هندوستان و وزارت خارجه انگليس در حدود ششصد نفر از علما و روحانيون از وجوه موقوفه سفارت فخيمه در تهران و كنسولگري بغداد استفاده كرده و حتي عده اي از آنان رسيد كتبي نيز داده اند. سر آرتور هاردينگ، وزير مختار انگليس در كتاب "يك ديپلمات در شرق" مي نويسد: « اختيار تقسيم وجوه موقوفه اود هند در دست من مانند اهرمي بود كه با آن مي توانستم همه چيز را در بين النهرين و ايران بلند كنم و هر مشكلي را حل نمايم»[ص324] ...در سالهاي خيلی نزديك گذشته سياستمداران انگليس در شرق و به خصوص ايران، در موقع لزوم مقدار قابل توجهي از وجوه موقوفه را به اشكال مختلف در اختيار علماء و روحانياني كه ريشه هاي خانوادگي آنها در هند به وجود آمده بود گذاردند و حوادث شوم و نكبت بار خلق الساعه اي به وجود آوردند كه همه خوانندگان از آن مسبوقند [شورش و آشوب خرداد 1342]. از سال 1915 به بعد بنا بر تفسير جديدي كه كنسول انگليس در بغداد بر وقف نامه كرد بنا شد كه "دراويش" نيز از اين موقوفه سهم ببرند. هنوز شش ماه از اجراي تفسير جديد نگذشته بود كه ناگهان جواسيس و عمال اطلاعاتي انگلستان در پوشش دوازده درويش هندی از راه بلوچستان و خراسان به طرف ايران و بين النهرين سرازير شدند. از اين عده، هفت نفرشان در ايران اقامت كردند و هر يك به نام و مسلكی شروع به فعاليت نمودند و مابقی از ايران رفتند. از ميراث آن دراويش حتي امروز نيز پيروان چندي باقي مانده اند كه عده اي از نخست وزيران ، وزراء و نخبه مملكتي مريدان آنان هستند.
 در اینجا باید یادآوری کرد که پس از فتوای تحریم تنباکو و همچنین نقش کلیدی علمای شیعه در رهبری مقاومت عراقیان در جریان اشغال آن کشور توسط انگلستان که شکستی سنگین با بیش از هفتاد هزار کشته به این دولت تحمیل نمود ، طرح نابودی مرجعیت شیعه در دستور کار انگلیسی ها قرار گرفت. ضمناً ورود خمینی خردسال و خاندانش به ایران و سراسر دوره زندگی وی در کشور مقارن بود با دوره شدیدترین دخالت های آشکار و فعالیت های استعماری انگلستان در ایران ، از آشوب های انقلاب مشروطیت گرفته تا مسأله نفت و کودتای اسفند 1299 و قرارداد 1919 و...  
مایه تأسف است که علیرغم سابقه استعمار در دو قرن گذشته در خاورمیانه که رسماً در تاریخ ثبت است و حتی بخشهای مهمی از آن از سوی بایگانی وزارت خارجه بریتانیا منتشر گردیده ، افرادی پیدا می شوند که با "توهم توطئه" نامیدن این بدیهیات ، از یک سو به یاری استعمار شتافته که سعی دارد تاریخ را از خاطر مردم بزداید تا زمینه تکرار آن وجود داشته باشد ، و از سوی دیگر به شعور ملت ایران توهین کنند. جالب است که بیشتر این افراد نیز از اساتید دانشگاههای غرب می باشند!



[1] - أخذ از كتاب حقوق بگيران انگليس در ايران ، اسماعيل رائين
[2] - محمود محمود ، تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس ، جلد6 ، ص1743
[3] - دست پنهان سياست انگليس در ايران ، ص103

چرا برادر خمينی دست به افشاگري زد؟

آيت ا... مرتضي پسنديده تا حدود يك ماه پيش از انقلاب از سركردگان فعال آن محسوب مي شد ، اما ناگهان از سوی برادرش محترمانه به او گفته شد كه از اين پس از هرگونه دخالت در امور خودداری نمايد و اين امر بر وی بسيار گران آمد. در تاريخ 25 دی ماه 1357، مرتضی پسنديده طی مصاحبه ای كه در روزنامه اطلاعات به چاپ رسيد صريحاً اعلام نمود كه: « جد ما آقا سيد احمد از اهالی كشمير بود كه در سالهای جواني خود به ايران مهاجرت كرد.» تا پيش از اين اعتراف اكثر مردم بر اين گمان بودند كه هندی بودن خمينی اتهامي است كه رژيم پهلوی برای بدنام كردن خمينی به وی وارد ساخته بود ، چنان كه پس از انتشار مقاله       "ايران و استعمار سرخ و سياه" در روزنامه اطلاعات (در دی ماه 56) كه خمينی را هندی تبار و مرتبط با مراكز استعماری معرفي كرده بود ، مردم به خشم آمده و انقلاب رسماً كليد خورد.  اظهار نظرهاي خيرخواهانه و نصايح تلخ پسنديده به خمينی موجب شد كه وی به دستور صريح خمينی خانه نشين شده و از انجام هر نوع مصاحبه و بيان هر گونه اظهار نظر به رسانه های گروهی ممنوع گردد.

نصيحت نامه مرتضی پسنديده به خمينی
 «...ناله ها از هر سو به گوش مي رسد و نفرينش به ارباب عمائم (عمامه داران) عالمي را گرفته است. بر اساس آنچه هر روز مشاهده مي كنيم و آن چيزهايي كه به گوش ما مي رسد و خودمان احياناً در جريان آن قرار مي گيريم، مردم هر ساعت دست به آسمان دارند و آرزوي بازگشت اوضاع گذشته را مي كنند... روزي كه در خمين به دستور حزب جمهوري و با تمهيد و توطئه اي كه گمان ندارم به دور از اطلاع شما بوده ، عمامه از سر من كشيدند و از هيچ اهانتي ابا نكردند من ذره اي گلايه نكردم كه روزگار جدمان پيش چشم بود... اين همه خون‌ها ريخته شد، اين همه جنايات وقوع يافت كه از ذكر آن به خود مي لرزم كه مبادا قطره اي از اين خون‌ها به سبب اخوت من و شما دامن مرا بگيرد، فقط براي اين كه شما به جاي گوش سپردن به آنها كه هم به اسلام و هم به ايران علاقمند بودند ، گوش به شياطين داديد. شما چگونه بر مسند ولايت مي نشينيد و آدم هاي بدنامي مثل رفسنجاني و مشكيني و صانعي و جلاداني مثل آن شيخ بدكاره گيلاني و موسوي تبريزي و دهها و دهها آدم خبيث و بدعهد را قدرت و  مقام مي دهيد [ثابت است که اكثر افرادي كه خميني از ميان جامعه روحانيت براي تصدي امور كشوري گزينش نمود داراي فساد شديد اخلاقي و انحرافات شنيع جنسي بودند و این عمل زشت و شیطانی با روح ایمان و دینداری هیچ سازگاری نداشته و فرد را مستعد جنایتکاری می سازد] آن وقت سادات عاليقدري مثل حاج آقا حسن قمي، سبط آن افتخار ازلي تشيع، حاج آقا حسين قمي طاب ثراه و آقاي حاج سيد كاظم شريعتمداري، مرجع بر حق شيعه مولي علي را با آن خفّت خانه نشين مي كنيد و مرجعيت را از آنان سلب مي كنيد ، از آنها كه خود با اشك و ناله هاي من بيست سال پيش حكم مرجعيت شما را امضا كردند و به شاه دادند تا از توهين و آزار شما ممانعت شود. روزی که شما دستور دادید همه صندوقها را در کشور به نام  ع. خامنه ای باز کنند، من گفتم که این انتخاب ، ایران را بر باد خواهد داد... شما خود بهتر از هر كسي مي دانيد كه من از ابتدا با مداخله روحانيون در امور كشوري و لشگري مخالف بودم و به شما گفتم وقتي ما مصدر كار شويم اگر كارها مطابق خواست مردم نباشد همه نفرت متوجه ما خواهد شد و در نهايت اسلام ضرر خواهد ديد. آيا امروز نتيجه اي بجز اين حاصل شده است؟ اين مردمي كه در راه اسلام از جان مي گذشتند و در زمان شاه از فكلي و بازاري و دانشجو و زن و مرد شعائر ديني را محترم مي داشتند، امروز نه به دين توجهي دارند و نه براي شعائر ديني ارزشي قائلند. آنها مي گويند اگر دين اين است كه اولياي جمهوري اسلامي اِعمال مي كنند، بهتر است كه ما كافر باشيم و اصلاً اسم مسلمان روي ما نباشد. با سياستهاي غلط جمعي منبري و مدرس كه از اداره خانه خودشان هم عاجزند ، امروز ايران به نهايت ذلت و خواري در دنيا افتاده است... من با چند روحاني شيعه پاكستاني اخيراً حرف مي زدم آنها از وضع ايران گريه مي كردند و مي گفتند در كشور ما سابق شيعه مقام و ارزشي داشت ، ولي حالا تا ما اسم تشيع را مي آوريم مي گويند لابد مثل ايران! حاج آقا صدر به من مي گفت مردم لبنان كه در غيبت آقا موسي صدر چشم به ايران داشتند ، امروز خيلي از ما زده شده اند. اين چه معنا دارد كه ما اسلحه از اسرائيل بخريم و بعد ، از جنگ با اسرائيل و تحرير(آزادي) جنوب لبنان سخن بگوييم. بنده در مورد جنگ و مسائل آن حرف نمي زنم كه خود مثنوي هفتاد من كاغذ است ، فقط مي گويم آيا به گوش شما نمي رسد كه بعضي از نورچشمي ها چه دست اندازي ها به بيت المال مسلمين به اسم جنگ و كمك به جنگ زدگان كرده اند؟... بنده گمان دارم كه با ارسال اين نامه لابد تضييقات و گرفتاري ها براي ما بيشتر خواهد شد ولي چون چند روزي است كه حس مي كنم هر لحظه ممكن است حق تعالي آرزويم را اجابت كند و اجازه ترك اين جهنم فاني را مرحمت فرمايد ، لذا به عنوان وصيت يا توصيه و يا خداحافظي برادري با برادرش اين جملات را نوشتم... خوشا به سعادت آنها كه همان روزهاي نخست رفتند و اين روزها را نديدند. من نيز دير و زود مي روم. تنها وحشت من براي شماست. خداوند همه را به راه راست هدايت كند.»      25 شوال 1403 قمري    قم- مرتضي پسنديده

اظهارات پسنديده درباره تاريخ تولد و نام خانوادگی روح ا... خمينی
 تاريخ تولد خمينی روز 20 جمادي الثاني جعل شده تا مصادف باشد با روز ولادت حضرت زهرا (س). آيا هنگامي كه پسنديده در مورد تاريخ تولد خميني مي گويد: «...در واقع ايشان در روز 20 جمادي الثاني 1320 متولد شده اند، گرچه در كتاب جنات الخلود 18 جمادي الثاني نوشته شده است...»، آيا منظورش افشاي اين مطلب نبوده است كه سند كتبي و موثق ما در مورد تاريخ تولد واقعي خميني 18 جمادي الثاني مي باشد؟  [جنات الخلود نام كتابي است كه مصطفي هندي جلدي از آن را در اختيار داشته و تاريخ تولد فرزندانش و وقايع مهم را پشت نخستين صفحه آن يادداشت مي كرده است]

بر اساس اسناد ، خمینی دارای سه شناسنامه بوده است: اولی با نام خانوادگی هندی از ثبت احوال شهر خمین توسط حسین علی بنی آدم ثبت شده است و دومین شناسنامه با نام موسوی خمینی از ثبت احوال شهر قم ثبت شده است و سومین شناسنامه با نام مصطفوی از ثبت احوال شهر گلپایگان توسط جعفری نژاد ثبت شده است. خمینی پس از ورود به ایران و پیروزی انقلاب ، برای فرار از پرونده های جنایی سعی کرد سوابق خویش با نام هندی و موسوی را از بین ببرد. شناسنامه ادعايي خميني با نام خانوادگي مصطفوی جعلي مي باشد چرا كه پسنديده در خاطراتش مي نويسد: « ما خواستيم بر مبنای نام پدرمان(مصطفي) فاميلي مصطفوی را انتخاب كنيم. گفتند نمي شود، بنابر اين من هندی را انتخاب كردم و اخوی كوچكتر ما نورالدين نيز همين لقب را پذيرفت. بعداً چون فاميل هندی شبهه وابستگی به انگليسی ها را پيش مي آورد گفتند: اين فاميلی را عوض كنيد(!) من هم با اين كار موافقت كردم...» حال اگر پسنديده نتوانسته بود نام مصطفوي را برگزيند، خميني چگونه توانست؟...  [جالب است که در منابع مسیحي درباره ضدمسیح آمده است که     "وی مردی است فاقد نام!"] ضمناً بعید است که أخذ شناسنامه ایرانی برای خمینی بدون رشوه و استفاده از نفوذ بریتانیا ممکن بوده باشد.

عدم اجتهاد خمينی

عدم اجتهاد خمينی[1]  
1- عدم دانستن زبان عربی:  تسلط بر زبان عربی شرط ضروری اجتهاد است. در فرهنگ لغت دهخدا ذيل كلمه        "مجتهد" مي خوانيم: « مقدمات اجتهاد: علم عربيت،معاني و بيان،منطق،علم درايه الحديث،اصول و كتب فقهيه استدلاليه،اخبار و آيات مربوط به احكام است كه سرانجام موجب حصول ملكه شود كه بتواند ردالفروع علي الاصول كرده و مسائل را دريابد.» زبان عربي به منزله الفباي روحانيت شيعي است. هنگامي كه ياسر عرفات در روز 28 بهمن 57 به ديدار خميني در تهران آمد، مردم در پاي تلويزيونها شاهد بودند كه خميني با اين كه سيزده سال در عراق زندگي كرده حتي قادر به فهم زبان عربي نيست چه رسد به تكلم بدان! روزنامه اطلاعات در روز 29 بهمن براي توجيه اين موضوع نوشت: « امام خميني با اين كه به زبان عربي تسلط كامل دارد و به اين زبان كتابهايي نيز نوشته است،اما براي اين كه مليت ايرانی زنده و پايدار باشد(!!) گفت و گوهاي خود با ياسر عرفات را به زبان فارسي ادامه داد(!)» اما خود آقاي خميني در تقرير خاطرات روزهاي آخر اقامتش در عراق  آنجا كه به ديدارش با يكي از مأموران امنيتي عراق اشاره مي كند كه از او خواسته بود دست از فعاليت عليه حكومت ايران بردارد مي نويسد: « من به او گفتم كه اين يك تكليف شرعي است كه به من متوجه است. من هم اعلاميه مي نويسم و هم در موقعش در منبر صحبت مي كنم و هم نوار پر مي كنم و به ايران مي فرستم و اين تكليف شرعي من است ، شما هم تكليفي داريد عمل كنيد... گفتم كه من(در صورتي كه هيچ در ذهن من اين نبوده،آنوقت هم نبود) مي روم خارج ، من مي روم پاريس كه مملكتي است كه آن ديگر وابسته به ايران و مستعمره ايران نيست. البته ناراحت شد ، اما حرفي نزد. بعد آقاي دعايي هم بودند آنجا براي ترجمه ، آقاي دعايي كه الآن سفير هستند...» [حكايتهاي تلخ و شيرين،جلد1،ص54-53، نشر مؤسسه فرهنگي قدر ولايت،1374]
2- فقدان علم:  پسنديده درباره تحصيلات خميني مي نويسد: « امام خميني كه در سال 1339 براي تحصيل به عراق(اراك) رفتند، مطول را نزد مرحوم شيخ محمد علي بروجردي ، منطق را نزد حاج شيخ محمد گلپايگاني ادامه داده و شرح لمعه را نزد مرحوم آقاعباس اراكي آغاز كردند...» [خاطرات آيت ا... پسنديده،ص51]  مدت انجام تمام اين تحصيلات چند ماهي بيش نبوده است زيرا:  « با هجرت آيت ا... حائري از عراق به قم كه در رجب 1340 و نوروز 1300 صورت گرفت ، امام خميني نيز به قم رفتند. در قم مطول را نزد اديب تهراني ادامه دادند. مقداري از سطوح را نزد مرحوم آقا ميرزا سيد علي يثربي كاشاني كه از علماي بزرگ بود خواندند. تا آخر سطوح را نزد ايشان خوانده و با وي به درس خارج مرحوم آيت ا... حائري مي رفتند. عمده تحصيلات امام نزد آقاي حائري يزدي بود. در همين حال تحصيل امور معنوي و عرفاني را به طور جدي(!!) شروع كردند...» [همان]  [پسنديده در جمله قبل مي گويد: مقداري از سطوح ، اما اينجا مي گويد: تا آخر سطوح!  آيا پسنديده در خاطراتش زيركانه در حال القاي واقعيات درباره برادرش به مخاطبان نيست...؟] آيت ا... عبدالكريم حائري در تاريخ 10 بهمن 1315 (17 ذيقعده 1355) وفات يافت. در حوزه هاي علميه ، هرگاه طلبه اي حتي يك جلسه در درس يكي از مدرسان شركت داشته باشد ، بعداً مي تواند خود را از شاگردان آن مدرس معرفي نمايد. اگر فرض كنيم كه خميني تحصيلات ذكر شده فوق را تكميل كرده باشد ، بايد قبول كرد كه تمام آنها ،كل تحصيلات وي محسوب مي شود. خميني پس از وفات آيت ا... حائري ، با اين تصور كه جامع همه علوم معقول و منقول شده ، ترك تحصيل نموده و به تدريس روي آورده است. احراز مقام استادی در حوزه های علميه به اين شكل است كه تنها يك شرط دارد و آن اين كه طلّاب ، كسي را براي تدريس شايسته تشخيص دهند و از او بخواهند درسی را براي آنها شروع كند. بنا بر اين احراز مقام مدرسی از ساده ترين كارهايی است كه يك معمم می تواند انجام دهد. همچنين از زماني كه در حوزه ها ، مباحثه جاي تدريس را گرفته است ، هيچ مدرسي (حتي براي تدريس در دوره خارج) نياز به سواد و معلومات زيادي ندارد. تعداد طلبه هايي كه در جلسات درس هر يك از روحانيون در هر حوزه علميه شركت مي نمايند همواره به عنوان مهمترين شاخص در مورد ميزان علم و دانش آن روحاني و قدرت وي در بهره رساني از علم و دانش خود به ديگران مورد استناد قرار مي گيرد. آيت ا... منتظري راجع به نحوه تحصيل خود نزد خميني چنين مي گويد: «...من و مرحوم شهيد مطهري دو نفري جلد دوم كفايه را پيش ايشان شروع كرديم. ايشان در ابتدا فكر مي كردند كه ما مي خواهيم سطح كفايه را بخوانيم. مقداري از عبارات كفايه را خواندند و گذشتند. ما بنا كرديم به اشكال كردن. ايشان گفتند: به اين شكل مطلب پيش نمي رود. ما گفتيم پيش نرود. گفتند: مگر سطح كفايه را نمي خواهيد بخوانيد؟ ما گفتيم: سطح آن لازم نيست.  بالاخره به اين شكل ايشان خارج كفايه را شروع كردند و اين دوره درس ايشان-از اول جلد دوم تا آخر آن- هفت سال طول كشيد. فكر و استعداد ايشان خيلي خوب بود ولي حافظه ايشان خيلي قوي نبود [منتظری نیز اینجا دارد به صورت بسیار مؤدبانه می گوید که ایشان سواد چندانی نداشتند!] بالاخره تا آخر دوره هفت هشت نفر بيشتر نشده بوديم(!)... ايشان در دوره بعد كفايه جلد اول را شروع كردند و اين درس ايشان يك دفعه شلوغ شد. تعداد شاگردان ايشان به پانصد ششصد نفر هم رسيد(؟!)» [خاطرات آيت ا... منتظري،ص95]. وی همچنین می نویسد: « معمّرین [سالمندان] حوزه علمیه قم همه به یاد دارند زمانی که مرحوم امام فقط چند شاگرد منظومه و اسفار داشتند ، من به همراه شهید مطهری بودیم که ایشان را وارد صحنه فقه و اصول کردیم و به افراد معرفی می کردیم و در این رابطه با مخالفت ها و استهزاء بسیاری از افراد مواجه شدیم.»[خاطرات آيت ا... منتظري،ص364]
هنگامي كه خميني مطالب مندرج در جلد دوم كفاية الاصول را مباحثه مي كرده ، به مدت هفت سال جمعاً هفت هشت نفر در جلسات ايشان شركت كردند ، ولي همين كه مباحثه جلد اول را شروع كرد، ناگهان جلسات درس ايشان شلوغ شد و تعداد طلبه ها به پانصد ششصد رسيد! چرا...؟  ايشان نه تنها به ناگهان از منبعي نامرئي پولدار شدند و دادن شهريه به طلبه ها را شروع كردند بلكه ناگهان به صورت يك روحاني نترس و سياسي هم درآمدند و با كمال شجاعت و اطمينان بناي حمله به شاه را نيز نهادند.  در آن زمان خميني نه تنها مرجع تقليد، بلكه حتي مجتهد نيز نبوده است تا كسي وجوه شرعيه برايش بفرستد و نيز هيچ يك از مراجع تقليد وقت نسبت به او حسن نظر نداشته اند تا وجوه شرعيه در اختيار ايشان قرار دهند و مشخص نيست كه مبلغ هنگفت شهريه ماهانه براي پانصد ششصد نفر طلبه از كجا تأمين مي شده است...؟
آيت ا... بروجردي ، مرجع عام و بي رقيب شيعه در آن دوره ، كه بنا بر سنت هزار و چهارصد ساله تشيع ، حكومت را متعلق به امام معصوم دانسته و با دخالت روحانيون در سياست مخالف بود ، زير بار بدعت ها و ماجراجويي هاي سياسي خميني نرفته و اين منجر به منزوي شدن خميني گرديد. علي دواني مي نويسد: « بعد از اين ماجرا (مخالفت آيت ا... بروجردي با خميني) امام خميني هم لب فرو بست و گوشه گيري انتخاب كرد. اگر درسي مي گفت در خانه بود و اگر در جايي مجلسي بود كمتر شركت مي كرد. در بيرون هم كمتر كسي ايشان را مي ديد. به عبارت ديگر آن همه شور و احساسات يكباره فروكش نمود.»  [علي دواني، زندگاني زعيم بزرگ عالم تشيع آيت ا... بروجردي،ص313-312]  فوت آيت ا... بروجردي موهبتي بزرگ براي خميني بود و راه او را كاملاً باز نمود.
3- عدم مقبوليت:  خميني نه تنها از هيچ يك از مجتهدان سابق داراي اجازه اجتهاد نبوده  بلكه حتي فاقد مقبوليت (از شروط اصلي مرجعيت) بوده است. به موجب رسم حوزه هاي مذهبي ، زماني كه يك مرجع تقليد وفات مي يابد ، اجتماع مقلدان مرجع متوفي و ساير مردم در خانه آيت ا... ديگري كه كانديداي مرجعيت مي باشد، به منزله نوعي بيعت با وي به شمار مي رود و مهمترين نشانه است دالّ بر اين كه مردم او را اعلم و اعدل تشخيص داده و به عنوان مرجع تقليد خود انتخاب نموده اند. حسينعلي منتظري در خاطرات خود در مورد تعيين مرجعيت تقليد پس از فوت آيت ا... بروجردي مي نويسد: « پس از درگذشت آيت ا... بروجردي ، مرجعيت از حالت تمركز خود خارج شد و ميان چند نفر از علما پخش گرديد. در آن زمان كساني كه در قم مطرح بودند آيت ا... گلپايگاني و آيت ا... شريعتمداري و آيت ا... مرعشي نجفي بودند ولي بسياري از خواص به آيت ا... خميني نظر داشتند. ما نظرمان به مرجعيت ايشان بود... يادم هست در همان وقت من رفتم منزل آقاي گلپايگاني. منزل ايشان در بازارچه بود. مردم زيادي آنجا اجتماع كرده بودند و ايشان را با دسته‌جات زيادي آوردند براي فاتحه آيت ا... بروجردي. كوچه ها پر از جمعيت بود و با تشريفات و اسكورت ايشان را آوردند در مجلس. ولي شب همان روز من رفته بودم منزل آيت ا... خميني. نماز مغرب و عشاء را با ايشان خواندم و حدود يك ساعت و نيم نشستيم با ايشان درد دل كرديم و راجع به فوت آيت ا... بروجردي و مسائل آن روز با ايشان صحبت كرديم ، حتي يك نفر نيامد آنجا سر بزند...»  [خاطرات آيت ا... حسينعلي منتظري، ص92،شركت كتاب]
كسب درجه اجتهاد التماسی
 پس از شورش و آشوب 15 خرداد 42 و بازداشت خميني و شایعاتی مبنی بر احتمال اعدام وي [که البته مطلبی بی اساس بود زیرا او آشکارا  تحت حمایت دولت انگلستان بوده و شاه  قادر به برخورد شایسته با وی نبود]  نزديكانش به مظفر بقايي متوسل شدند تا چاره اي بيانديشد. به بقايي گفته شد كه خميني از پنج آيت ا... العظمي (از آيت ا... حائري تا آيت ا... بروجردي) اجازه اجتهاد دارد. بقايي پيشنهاد داد كه ابتدا آن اجازه نامه ها در يك جزوه كوچك چاپ و منتشر شود و سپس به سبب شهرت و محبوبيتي كه خميني به سبب مخالفت با شاه كسب كرده وي به عنوان مرجع تقليد معرفي گردد. اما در هنگام اجراي اين طرح، معلوم  شد كه خمينی از هيچ آيت الله العظمايی اجازه اجتهاد نداشته است!  طرفداران خميني به سركردگي حسينعلي منتظري بالاخره با تلاش فراوان و التماس موفق شدند از دو نفر از  مراجع تقليد قم از جمله آيت ا... شريعتمداري و آيت ا... مرعشي تأييد مرجعيت بگيرند. منتظری می نویسد: « من متن تلگرافی را خواندم که از آقای خمینی به عنوان آیت‌ا... و مرجع عالیقدر تقلید نام برده بودم، یکی از آقایان گفت: ایشان که مرجع تقلید نیست ، چه کسی از ایشان تقلید می‌کند؟  گفتم من از ایشان تقلید می‌کنم  پس ایشان مرجع تقلید است!»  اما مراجعي چون آيت ا... سيد محمدرضا گلپايگاني كه بالاتر از ديگران محسوب مي شده (و پس از فوت آيت ا... بروجردي، مردم وي را براي اقامه نماز وي برده بودند) و آيت ا... سيد احمد خوانساري (استادِ خميني) حاضر به تأييد مرجعيت خميني نشدند. [حسینعلی منتظري كه از وي به عنوان ايدئولوگ معاصر نظريه ولايت فقيه ياد مي شود به پست قائم مقامي خمیني رسيد ، اما به سبب ظلم ها و خرابکاری ها زبان به انتقاد گشود و به همين سبب مبغوض گشته و از قائم مقامي خلع گرديد. وي به خطاي اجتهادي خود درباره نظريه ولايت فقيه اعتراف كرده و از اقدامات خود ابراز پشيماني نمود.]
پس از صدور اين تأييدنامه هاي التماسي مبني بر اجتهاد و مرجعيت خميني ، سرلشگر حسن پاكروان آنها را نزد شاه برد و در طي مذاكراتي ، موجبات آزادي خميني را فراهم آورد. وي كه پيش از آن موجبات انتقال خميني از زندان به خانه مرفهي در قيطريه را فراهم ساخته و در تمام مدت بازداشت وي حداكثر كوشش را در جهت تأمين وسائل رفاه و آسايش او به عمل آورده بود ، پس از انقلاب پاداش خدمات خود را به تمامي دريافت كرد يعني در تاريخ 22 فروردين 1358 به دستور خميني اعدام گرديد! آيت ا... شريعتمداري نيز که برای نجات خمینی بعد از غائله خرداد 42 با سفر به تهران وی را به عنوان مرجع معرفی کرده بود مزد خود را به تمامی دريافت كرد. وي به سبب مخالفت با اصل ولايت مطلقه فقيه قرباني يك توطئه شوم گرديد و به اتهام آگاهي از كودتا عليه نظام ، سلب مرجعيت شده ، مورد توهین و ضرب و شتم قرار گرفته و در حصر خانگي در حالي كه بيمار بود و اجازه ورود طبيب به خانه وي داده نمي شد از دنيا رفت. آيت ا... منتظري در خاطرات خود از منبعي موثق جريان ريختن مواد منفجره در چاهي در نزديكي اقامتگاه خميني و كودتا عليه نظام را توطئه اي براي برخورد شديد با آيت ا... شريعتمداري عنوان مي كند. آيت ا... شريعتمداري ميليونها مقلد در ايران و خارج از ايران داشت و مخالفتش با ولايت مطلقه فقيه براي خميني قابل تحمل نبود. منتظري كه زماني شخص دوم نظام پس از خميني بوده است مي گويد كه اطلاع موثق دارد كه احمد خميني در زندان به ديدار قطب زاده رفته و به او گفته است كه براي مصلحت نظام در تلويزيون اقرار كند كه قصد قتل امام و كودتا به نفع آيت ا... شريعتمداري را داشته است ، و بعد امام او را عفو مي كند. وي مطابق توصيه احمد خميني عمل كرد اما سپس اعدام گرديد! آيت ا... منتظري كه بيشترين نقش را در ماجرای تأییدنامه های التماسی ايفا كرده بود نيز مورد اهانت قرار گرفت و از قائم مقامي خلع گرديد. دكتر مظفر بقايي نيز كه مبتلا به ديابت بود در سال 1365 در كرمان بازداشت و به تهران اعزام شد و تحت شكنجه قرار گرفت. به راستی چرا خمینی اصرار داشت تا با هرکه با او نیکی کرده بود این گونه معامله کند؟ بنا بر اظهارات مرتضی پسندیده: « هنگامي كه در اثر پيگيري شاكيان ، پرونده اي در مراجع انتظامي و قانوني براي خمینی تشكيل مي شد، همواره با نفوذ صدرالاشراف كه بعدها به وزارت دادگستري و رياست مجلس سنا رسيد نجات مي يافت ، اما پس از اين كه به قدرت رسيد تا توانست به نوادگان او صدمه زد و حتي دستور داد دكتر جواد صدر و پسر و عروسش را به زندان افكنده و حد بزنند زيرا نمي خواست كسي بداند يا باور كند كه خانواده ما مدتي جيره خوار آنان بوده است.» کبر و غرور این مدعی الوهیت [بطوری که اشاره خواهد شد] اجازه نمی داد که بتواند لطف و منت کسی را نسبت به خود تحمل نماید و اگر کسی به او کمکی می کرد ، می باید با معدوم ساختن وی ، صورت مسأله را پاک نماید!



[1] - اخذ از کتاب "گفته نشده ها درباره روح ا... خمینی" ، مهدی شمشیری