شنبه

آسيب‌هاي حکومت فقيهان از ديدگاه يك عالم بزرگ شيعه

آسيب‌هاي حکومت فقيهان از ديدگاه يك عالم بزرگ شيعه
مرحوم آخوند خراسانی ، صاحب کتاب مشهور "کفایة الاصول" که هیچ فقیهی برای اجتهاد از آن بی نیاز نیست ، مرجع بنامِ طرفدار مشروطه بود. خلاء قدرتی که به واسطه قیام مشروطه ایجاد شد برخی از علمای مشروطه خواه مانند میرزای نائینی را بر آن داشت که به دنبال حاکمیت فقها باشند اما آخوند خراسانی با حاکمیت فقها مخالف بود و در جلسات متعددی که با میرزای نائینی داشت دلایل مبسوط و مفصلی بر این امر آورد. حاكميت فقيه نمايان در ایران، پس از هفتاد سال، ادله آخوند خراسانی بر نفی حاکمیت فقها را بسیار خواندنی می کند. گویا این مرجع تیز بین هر چه اتفاق می افتاد را در آینه درایتش می دید. آنچه می خوانید برخی از دلایل آخوند خراسانی در ردّ حکومت دینی فقیهان است:
1-  اگرچه تشکیل حکومتى مبتنى بر علایق دینى شیعى که در رأس آن علما باشند - و نیز اجراى کلیه قوانین شرع از جمله درمورد مخالفان اسلام و تشیع - براى ما کمال مطلوب است، اما تشکیل چنین حکومتى، پیروان دیگر ادیان و مذاهب را ترغیب خواهد کرد تا آنان نیز حکومت‌هایى مبتنى بر تعصبات دینىِ ضدشیعى - که در رأس آن پیشوایان دینى شان باشند - بر سر کار آورند و قوانین شرع خود را که برخلاف منافع مسلمانان و شیعیان است اجرا کنند [نمونه بارز آن امروز "داعش" است.] و آن‌گاه خطر آن حکومت‌ها براى ما، از خطر حکومت‌هایى که فعلاً در دنیا هستند بیشتر است...
2-  ما و علماى دیگر تا وقتى از بیرون به تشکیلات حکومت نگاه مى کنیم و به درون آن تشکیلات قدم نگذاشته ایم، فسادها و کاستى‌هایى را که در تشکیلات است به وضوح مى بینیم و به راحتى با آن‌ها مبارزه مى کنیم. اما وقتى خود وارد تشکیلات شدیم، فسادها و کاستى‌هاى آن را به وضوح نمى توانیم ببینیم. زیرا در آن هنگام، تشکیلات منسوب به ماست و ما منسوب به آن هستیم و هر کسى، همان طور که دیدن عیوب دیگران و عیوب تشکیلات دیگران – خصوصاً اگر مخالفان او باشند – برایش آسان است، دیدن عیوب خود و تشکیلات خود و وابستگان خود برایش دشوار است.آنگاه چون آدمى خود و تشکیلات منسوب به خود را بیش از هر کسى و هر تشکیلاتى دوست دارد و به آن دل بسته است، طبیعى است که خود و تشکیلات منسوب به خود را سراسر خوبى و عین کمال و دور از هر گونه ایراد وکاستى ببیند و در مشاهده عیوب و نواقص خود و تشکیلات منسوب به خود از همه ناتوان تر باشد. از یک طرف مبارزه ما با فسادهایى که در آن است، به صورت مبارزه ما با خودمان در مى‌آید که چنین مبارزه اى براى ما بسیار دشوار است. از طرف دیگر به دلیل تقدسى که تشکیلات با انتساب به ما پیدا مى کند، مبارزه دیگران با فسادهاى موجود در آن، مبارزه با علماى دین و بلکه با اصل دین تلقى مى شود و دفاع چشم بسته از تشکیلات، حتى با فسادهاى آن، وظیفه و تکلیف شرعى قلمداد مى شود و در نتیجه ما که همیشه باید پیشروان مبارزه با فساد و خصوصاً فسادهاى تشکیلات حکومتى باشیم تبدیل مى شویم به قوى ترین عامل براى جلوگیرى از مبارزه با فسادها و حتى دفاع از فسادها. با این مقدمات، عقل اقتضا مى کند که بگوییم دخالت در امور سیاسى، اگر به معناى مراقبت و نظارت بر کار حکومت و مبارزه با فسادهاى موجود در آن باشد، از اوجب واجبات و اهمّ فرایض براى ماست... بارى این تصور که اصلاح امت منوط به حاکم بودن ما و فساد آن معلول عدم تفویض حکومت به ماست کاملاً نادرست است.
3-  مسندى که ما بر آن تکیه زده‌ایم باید مهم ترین سنگر مبارزه با فساد باشد، و مسندى که حکام بر آن تکیه زده‌اند، مهم ترین مرکز اشاعه فساد است. اگر ما جاى حکام را بگیریم، هم سنگر مبارزه با فساد را از دست مى دهیم و هم خود در همان جایى قرار مى گیریم که مرکز نشر فساد است. بلکه خود فاسد مى شویم؛ «اذا فسد العالِم فسد العالَم و اذا زلّ العالِم زلّ بِزلّته العالَم؛ چون عالِم فاسد شود عالَم فاسد مي گردد و چون عالِم بلغزد با لغزش او عالَم مي لغزد»... زیرا علماى دین در هر جامعه اى باید در حکم نمکى باشند که از فاسد شدن موادغذایى جلوگیرى مى کند. اگر نمک فاسد شد تکلیف چیست؟ و چه چیزى مى تواند آن را و چیزهاى دیگر را از فساد برهاند؟ و در اناجیل مى خوانیم که مسیح (ع) به حواریین فرمود:« شما نمک زمین هستید، اگر نمک فاسد شود با چه چیز آن را اصلاح کنند؟ چنان نمکى به هیچ کار نمى آید جز آنکه پایمال شود.» پس نمک را نباید در معرض گندیدن و فاسد شدن درآوریم و به بهانه اصلاح امور مردم، نباید خود را در شرایطى قرار دهیم که به دامن فساد بیفتیم... اگر با چشم باز نگاه كنيم ، به مصداق حديث نبوي كه: « دو گروه از امت من اند كه اگر صالح باشند ، امت من صالح مي شوند و اگر فاسد باشند امت من فاسد مي شوند؛ فقيهان و حكمرانان» ، حداقل نیمى از همین فسادهاى موجود در امت اسلامى به گردن ماست و ما براى به صلاح آوردن وضع امت، اول باید خود را اصلاح کنیم. نه این که به جاى این کار، حکومت و امارت را هم به دست گیریم تا مسئولیت بقیه تباهى‌ها هم به گردن ما بیفتد و ما یگانه مسؤل همه مفاسد باشیم. اگر هم تصور کنیم که عامّه مردم، به دلیل ارادات و اخلاص فراوان به ما، حتى اگر ما حاکم بشویم، ما را مسؤول مفاسد نمى شمارند. چنین تصورى گرچه ممکن است براى اوایل امر درست باشد، اما به زودى ورق برمى گردد. آن وقت همان مردمى که فسادهاى موجود در حکومت ما را حمل بر صحت مى کردند یا به گردن دیگران مى انداختند تا ما تبرئه شویم، همان مردم، درمورد مفاسدى هم که ما مسؤل حقیقى آن نیستیم، ما را مسؤول مى شناسند و حتى آنچه را در حکومت ما حقیقتاً مفسده نیست، مفسده تلقى مى کنند تا ما را محکوم کنند؛ و پاره اى از امورى را که در حکومت هاى دیگر تحمل مى کنند، در حکومت ما برایشان تحمل ناپذیر مى شود... علاوه بر این، اگر ما به نام اسلام و شرع حکومت تشکیل دهیم ، و اگر مراجع و علماى دین، متصدى امور حکومتى شوند ، به معناى این است که ما سرنوشت اسلام و مرجعیت را به یک حکومت پیوند بزنیم ، و این بسیار خطرناک است. چون هر حکومتى دیر یا زود به فساد مى گراید و سقوط مى کند. آنگاه حکومتى که به نام اسلام تشکیل شود و مراجع و علماى دین متصدى امور آن باشند، وقتى به فساد گرایید و سقوط کرد، این امر یعنى به فساد گراییدن و سقوط اسلام و مرجعیت و روحانیت، و این بدترین پیامد ممکن است. شما مى دانید که تسلط مؤبدان بر ارکان حکومت ایران در عصر اکاسره (ساسانیان) تباهى‌هاى بسیارى در پى داشت که نتیجه آن اعراض مردم از آیین مجوس (زرتشتى) ایران و بالاخره پشت کردن مردم به حکومت و افول ستاره مجوسیت براى همیشه بود و رواج شگفت آور مسیحیت و بودایى گرى و تسلط پاپ‌ها بر حکومت، مفاسد و فجایعى را به دنبال داشت که نتیجه آن سقوط کلیسا و روگردان شدن عامّه مردم اروپا از مسیحیت بود. اکنون ما هم اگر خواهان امتیازات مؤبدان و پاپ‌ها باشیم، به سرنوشتى مانند آنها دچار خواهیم شد.
5- آنچه کمال مطلوب ماست، تبعیّت حکومت از دین است و در راه این هدف نیز حداکثر تلاش را مى کنیم. ولى اگر براى حصول این مقصود، خودمان حکومت را در دست گیریم، در عالَم عمل، قضیه به عکس مى شود و دین تابع حکومت مى شود. زیرا وقتى رجال دین به حکومت رسند، حفظ دستگاهى که عنوان حکومت دینى بر آن نهاده اند، مهم ترین هدف و وظیفه و فریضه تلقى مى شود و طبیعى است که براى وصول به این مهم ترین هدف، استفاده از هر وسیله اى مباح مى شود.و احکام الهى و ارزش هاى اسلامى و حتى بدیهى ترین معتقدات دینى و اصول عقلى و اخلاقى قربانى شوند. بلى ظاهر قضیه این است که با تشکیل حکومتى به نام دین و به وسیله رجال دین، حقیقتاً دین حاکم خواهد شد. اما هیهات(چه دور است اين امر!).
6- مردم ما را نایبان امام زمان(عج) مى دانند و وقتى حکومتى برپا کنیم و خود در رأس تشکیلات حکومت قرار بگیریم، توقع دارند حکومت ما همان گونه باشد که حکومت آن بزرگوار خواهد بود و همانطور که درباره او فرموده اند« یملاء الله به الارض قسطاً و عدلا و تصلح فى ملکه السباع» ما هم که نایب او هستیم، اگر در رأس تشکیلات حکومت باشیم، مردم انتظار دارند که در همه جا عدل و انصاف حاکم باشد و گرگ و میش از یک جوى آب بخورند. اگر این انتظار برآورده نشود، اعتقاد مردم نسبت به استقرار عدالت در عصر امام زمان (عج) و بلکه نسبت به ظهور و شخصیت آن بزرگوار متزلزل خواهد شد. و این مدعا بدیهى است و نیازى به دلیل ندارد؛ از طرف دیگر هم باتوجه به مبانى نظرى و هم باتوجه به تجربه‌هاى تاریخى و هم مهم تر از همه، معصوم نبودن حکام، برپایى حکومت شرعىِ حقه براى ما ممکن نیست. اما به لحاظ نظرى، از این جهت که برپایىِ حکومت شرعىِ حقه، فقط و فقط از امام معصوم(ع) ساخته است. خصیصه شرعى نبودن براى هر حکومتى که غیرمعصوم (ع) در رأس آن باشد، مثل سیاهى و سرخى و زردىِ رنگ است براى فردِ سیاه پوست و سرخ پوست و زردپوست همان طور که - مثلا - سیاهى، از پوست فرد سیاه پوست زائل شدنى نیست، خصیصه شرعى نبودن نیز از حکومت غیرمعصوم زائل شدنى نیست. آنچه از ما برمى آید، فقط در این حد است که سعى کنیم دایره ستم توسعه پیدا نکند و محدودتر و تنگ تر شود؛ و فردِ رنگین پوستى که رنگ را از پوست او نمى توان زدود، اقلا پوست او از رنگ هاى عارضى مثل دوده و قیر و... پاک شود پس هدفى که ما به همه اعلام مى کنیم، تحدید ظلم و محدود کردن تصرفات ظالمانه حکومتى است که خصیصه برحق نبودن، عَرَضِ غیرَ مفارقَ آن است و از آن قابل انفکاک نیست، همین و بس. اما این که به مردم وعده برپایى حکومت حقه و شرعى بدهیم و براى این هدف خودمان حکومت را به دست گیریم، دو خطاى بیّن است که یکى از دیگرى خطرناک تر است. زیرا وعده برپایى حکومت شرعى و حقه به مردم دادن؛ به معناى این است که یک شعار غیرعملى به دهان مردم بگذاریم و یک خواسته غیرواقع بینانه را به آنها القا کنیم که تحقق آن ممکن نیست و چنین شعارى مى تواند در مرحله اول، براى مردم خوشایند و یک چندى سرشان به آن گرم شود، اما بالاخره که بى عدالتى‌هاى موجود در حکومت ما، یکایک چهره خود را نشان دادند و معلوم شد که وعده برپایى حکومت شرعى و حقه به وسیله ما بى پایه بوده آن‌گاه وعده برپایى چنین حکومتى به وسیله امام معصوم(ع) هم مورد تردید قرار مى گیرد و در بقیه مقدسات هم به شک و شبهه مى افتند و سیل ناسزا و ناروا به سوى ما و آیین و معتقدات ما سرازیر مى شود. بارى تصورِ ریشه کن شدن فساد و ظلم در حکومت غیرمعصوم، تصور باطل و خیال محال است ، و ما ضمن آنکه همیشه باید براى کاستن از تباهى‌ها در حال مبارزه باشیم، نباید در جایى بنشینیم که مسؤول مظالم و تباهى‌ها قلمداد شویم. نمى بینید که به روایت علل الشرایع، وقتى از امام صادق (ع) مى پرسند چرا حاکمیت زمین در اختیار شما قرار نگرفت؟ حاصل پاسخ حضرت این است که: خداى تعالى مى دانست که هر کس حاکم باشد، بساط تبهکارى(فعلاً به سبب عدم بلوغ عقلي مردم) از روى زمین برچیده نخواهد شد؛ و لذا اراده خداوند براین تعلق گرفت که تبه‌کارى‌ها در جامعه اى صورت گیرد که حکام آن ، ما نباشیم بلکه دیگران باشند.
7- درحال حاضر که دست ما از مناصب حکومتى و امتیازات آن کوتاه است، این همه اختلاف و کشمکش در میان ماست که حتى در بسیارى موارد ، کار به تکفیر و تفسیق‌هم مى کشد، حال اگر قرار شود مناصب حکومتى و امتیازات مربوط به آنها هم در اختیار ما باشد، به دلیل رقابتى که براى دستیابى به این مناصب و امتیازات میان ما در مى گیرد، اختلاف و دعوا بین ما بسیار بیشتر خواهد شد، به گفته امیرمؤمنان(ع) آنگاه عامّه مردم که مى بینند پیشوایان دینى شان براى ربودن منصب‌هاى حکومتى و امتیازات دنیوى به جان هم افتاده اند، چه فکر مى کنند؟ آیا با مشاهده این نزاع ها، اعتقاد مردم به پیشوایان دینى شان و بلکه نسبت به اصل دین متزلزل نخواهد شد؟... [ اين يكي از دلايلي بود كه اميرالمؤمنين(ع) براي عدم جنگ و درگيري با غاصبين خلافت اقامه نمود. آن حضرت مي ديد كه اگر جنگ بين صحابه رسول خدا(ص) درگيرد، نومسلمانان كه استضعاف فكري نيز داشتند، قادر بر تحليل موضوع نبودند و مرتد شده و به سوي بت هاي خود باز مي گشتند.]   امروز که تصدّى مناصب حکومتى، چشم و گوش ما را کور و کر نکرده، این همه دستورات مؤکد و غلاظ و شداد - در نهى از تکفیر و متهم داشتن یکدیگر - را که در نصوص معتبر آمده است نمى بینیم! امروز که تحت عنوان امارت، طوق اسارت و بردگىِ دنیا، به صورت رسمى بر گردن ما نیفتاده، رفتار ما چنین است و ده‌ها حدیث معتبر از این قبیل را که در تحذیر از برخوردهاى تند با یکدیگر وارد شده ندیده مى گیریم! پس چگونه خواهد بود اگر این طوق هم بر گردنمان باشد؟
8- ...اگر ما بخواهیم مناصب حکومتى را در دست بگیریم ، لازمه اش آن است که براى تمامى این مناصب، افرادى داشته باشیم که هم در حدود وظایف خود قوانین اسلامى را بدانند و هم متدین واقعى باشند و هم درس مدیریت خوانده و شیوه‌هاى مختلف اداره امور کشور را تعلیم گرفته باشند؛ وگرنه آن‌گاه ما حتى براى یک دهم مناصب موجود، افراد شایسته‌اى که هر سه شرط را داشته باشند نداریم. اگر هم به یکى دو شرط از این سه شرط اکتفا کنیم، نتیجه کار بسیار نامطلوب خواهد بود و اوضاع از این که هست، بدتر خواهد شد. و مردمى که مى بینند به دلیل مثلا عدم آگاهى و مدیر و کاردان نبودن افراد ما، اوضاع نامطلوبى حاکم شده است، نسبت به ما و بلکه نسبت به اصل دین بدبین خواهند شد. این است که مى‌گوییم حکومت دینى ، اگر صاحب منصبان مدیر و کاردان نداشته باشد ، خطرش و ضررش براى دین ، از حکومت غیردینى و ضد دینى هم بیشتر است. چون در حکومت غیردینى و ضددینى، اگر مردم ضعف و نارسایى و فساد ببینند ، آن را به گردن حکومت دینى و پیشوایان دین و اصل دین نمى اندازند ، ولى اگر مناصب حکومتى در اختیار ما باشد ، همه ضعف‌ها و فسادها و نارسایى‌ها را به حساب علماى دین و اصل دین مى گذارند و ما که بدون بصیرت و دانش کافى در اداره امور ، این مناصب را اشغال کرده ایم مصداق كلام نوراني صادق آل محمد(ص) خواهيم بود كه: «هر كه بدون دانش به سوي كاري هجوم برد ، بيني خود را بريده است(خود را به رنج بسيار و ذلت افكنده است).»
10-  مشکل دیگر، مشکل حواشى و بستگان ماست که ما را احاطه کرده اند و با سوء استفاده از موقعیت و جایگاه ما، هزار جور کار خلاف مى کنند که هم آبروى ما و علماى دین بر باد مى رود و هم عامه مردم با ملاحظه کاری‌هاى آنها ایمان و اعتقاد مذهبى شان سُست مى شود... اکنون که مناصب حکومتى و امتیازات آن در اختیار ما نیست ، اوضاع چنین است. اگر آن مناصب و امتیازات در اختیار ما باشد چه خواهد شد؟ جز این که اطرافیان ما ، ما را نردبان و پلى قرار دهند براى دسترسى و دستیابى هرچه بیشتر به خواسته‌هاى دنیوى و آن هم از طرق نامشروع، و آخرت ما را خراب کنند تا دنیاى خود را آباد کنند؟ با این مقدمات ، آیا عقل ایجاب نمى کند که براى جلوگیرى از توسعه فساد در محیط خود ، و پیشگیرى از تبعاتِ خطرناک دنیوى و اخروى آن ، شرایطى فراهم نیاوریم که دست و بال اطرافیانمان بیش از این باز شود و آلوده شوند و بدترین ستم‌ها را بر ما روا دارند.آیا براى آمیرزا محمد و آمیرزا مهدى و آمیرزا احمد (فرزندان مرحوم آخوند) بهتر نیست که پدرشان همه کاره نباشد و همه اختیارات حکومتى و امتیازات آن در دست او متمرکز نشود تا آن‌ها هم در شرایطى قرار نگیرند که بیش از این آلوده به دنیا شوند؟ مگر در قرآن نمى خوانیم که:  « قوا انفسکم و اهلیکم ناراً.». بارى ما پیش از آن‌که مناصب حکومتى را اشغال کنیم، اول باید مشکل بستگان و اطرافیانمان را حل کنیم و در مورد آنها همان گونه عمل کنیم که امیرمؤمنان (ع) به مالک اشتر فرمان مى دهد: « حاکم را نزدیکان و بستگانى است که در پى انحصارطلبى و تعدّى به حقوق دیگران اند و درگرفتن و دادن‌ها، انصاف را کم‌تر مراعات مى کنند. عواملى را که به ایشان امکان این تعدیات را مى دهد ریشه کن کن (تا قادر بر تخلف و تعدى نباشند). به هیچ یک از اطرافیان و بستگانت زمینى را مبخش. نباید شرایط به گونه اى باشد که افرادى طمع کنند که با پشت گرمى به تو، در مورد یک حقِ همگانى یا یک تکلیف و کار عمومى قراردادى ببندند که به مردمِ دیگر زیان برساند و رنج آن بهره دیگران باشد. که سود این کار براى آن افراد است نه تو، و عیب آن در دنیا و آخرت گریبان تو را گیرد»...
11- عامه مردم تا وقتى احساس کنند که هدف ما از فعالیت و مبارزه، صرفاً تقلیل ظلم و تحدید دامنه فساد است، و قصدمان این نیست که به قدرت و مقام و امتیازات دنیوى دست یابیم، یا فرد و گروه خاصى را به قدرت و مقام برسانیم، بارى تا وقتى که مردم ما را این گونه بشناسند، معتقد خواهند بود که ما در عمل خود اخلاص داریم و کارهایمان لله و قربتاً الى الله است، و به دلیل همین اعتقاد به دنبال ما مى آیند و خواسته‌ها و گرفتارى‌هاى ما را حتى مهم تر از خواسته ها و گرفتارى‌هاى خود تلقى مى کنند. و به خاطر پشتیبانى از ما و تحقق هدف‌هاى ما از جان و دل مى کوشند و هرگونه سختى و فداکارى را بر خود هموار مى کنند. ولى اگر احساس کنند ما پا به صحنه جنگ قدرت نهاده ایم و هدفمان این است که خود به قدرت و مقام و امتیازات دنیوى برسیم، یا بستگان و وابستگانمان را به قدرت و مقام و امتیازات دنیوى برسانیم، اعتقادشان به خلوص نیت ما سُست مى شود و نه تنها از ما وهدف هایمان به صورت جدى حمایت نمى کنند و حاضر به قبول زحمت و فداکارى در این راه نمى شوند که اندک اندک به ما و رقیبانمان در عالَم سیاست به یک چشم نگاه مى کنند و بالاخره کار به جایى مى رسد که به مخالفان ما و بلکه به مخالفان دین مى پیوندند. بنابراین صحیح نیست که ما راهى در پیش گیریم که پایان آن، تغییر ماهیتِ مؤمنانِ فدایىِ علماى دین، به مخالفان دین و مخالفان علماى دین باشد، و نباید در میدان نبردى حضور یابیم که حتى اگر در کوتاه مدت، پیروزى هایى براى ما داشته باشد، در درازمدت به شکست ما و مکتب ما بینجامد. علاوه بر این که در این سال‌هاى اخیر، با ورود ما به صحنه مبارزه با ستم، افکار عمومى در ایران و خارج از ایران، روحانیت و مرجعیت شیعه و بلکه اصل تشیع و اسلام را به عنوان حامىِ ستمدیدگان و ضعیفان شناخته و این بهترین تبلیغ براى مکتب و مذهب ماست. و اگر ما جهت مبارزه را به طرف اشغال مناصب حکومتى و جنگ قدرت تغییر دهیم، موقعیتى که براى تبلیغ به وجود آمده، از دست مى رود و بهترین موقعیت براى مخالفان و دشمنان فراهم مى آید که بگویند همه دعواهاى ما بر سر لحاف ملا بوده؛ بعد هم کار به جایى مى رسد که با تکیه بر ضعف‌هاى ما و عملکردهاى ناصوابى که در قلمرو حکومت ما وجود خواهد داشت، دین و مذهب ما را بکوبند.
12- کسانى که مناصب حکومتى را در اختیار دارند، فریبکارى و ناراستى و دروغ گویى و گزارش دروغ و وعده دروغ دادن را از لوازم اولیه کار و شغل خود مى دانند؛ و شاید هم در پاره اى از موارد، امور آن‌ها بدون دروغ نمى گذرد؛ زیرا محتمل است که در پاره اى جاها به دلیل مصالح مهم ترى که وجود دارد، دروغ گفتن براى آنها مجاز باشد. اما به همین دلیل که اشغال این مناصب با پرهیز از دروغ منافات دارد (خوب و بد و درست و نادرستش به کنار) علماى دین باید از این مناصب بپرهیزند،زیرا اگر بخواهند پابند راستى و صداقت باشند، امورشان نمى گذرد؛ و اگر هم بخواهند مثل بقیه سیاستمداران، هرجا که صلاح دیدند دروغ بگویند و گزارش دروغ و وعده دروغ بدهند؛ این کار دو خطر بزرگ دارد؛ یکى این که خرده خرده قبح دروغ در نظرشان از بین مى رود و تقید آنان به صداقت در موارد دیگر متزلزل مى شود و به ناراستى عادت مى کنند؛ و این امر گرچه براى همه بد است ولى براى عالِمِ دین از همه بدتر و خطرناک تر است. دیگر این که عامه مردم وقتى ببینند علماى دین (با هر عذرى ولو موجه) در موارد متعدد دروغ مى گویند، کم کم این شبهه برایشان پیش مى آید که پس نکند در موارد دیگر، از جمله در احکام الهى و اعتقادات دینى و مذهبى نیز علماى دین به دلیل عذرهاى ولو موجه دروغ مى گویند وآنگاه ایجاد چنین تصورى در اذهان عامه مردم، بسیار خطرناک است و بالمآل موجب بى اعتقادى آنان به مبادى و آداب دینى خواهد شد.
13- شنیده اید که شیخ اعظم (شیخ انصارى) رحمه الله وقتى مى خواست حکم آب چاهى را که آب آن به خودى خود طاهر بود ولى در مجاورت چاهى با آب غیرطاهر قرار داشت بفهمد، چون در خانه او دو چاه با این دو خصوصیت بود، پیش از مطالعه در باب حکم این موضوع، دستور داد چاه اول را کور کردند، چرا؟ چون ترسید که علاقه او به طاهر شمردن آب آن چاه و مخدوش نشمردن طهارت آن بر اثر مجاورت با چاه دوم، ناخواسته و ناخودآگاه بر ذهن او اثر بگذارد و مانع از فهم و شناخت حکم حقیقى خدا در باب آب آن چاه باشد. این امر حاکى است که تعلق خاطر به آنچه در حیطه مالکیت و اقتدار ماست، حجابى عظیم است که مانع از رؤیت و مشاهده حقیقت و فهم حکم الله مى شود. حال اگر صِرفِ علاقه به طاهر شمردن آب چاه خانه خود، حتى براى کسى مثل شیخ اعظم، با آن همه علم و تقوا، چنین خطرى داشته باشد که مانع از درک حقیقت شود، براى من که علم و تقواى او را ندارم، علاقه به حفظ قدرت و حکومت و مقام، و طاهر و منزه شمردنِ حکومتِ منسوب به خود، چه تبعاتى دارد؟!  و بعد موانع موجود در راه شناخت حقیقت را که تعلقات و خطرناک‌ترین آنها جاه و مقام است را از خود چگونه دور سازم؟! و آیا درست است که من به جاى کاستن از موانعِ موجود در راه شناخت حقیقت، بیایم و موانع بسیار بیشتر و بزرگ ترى براى خود ایجاد کنم تا آگاهانه و ناآگاهانه، در استنباط احکام الهیه، تحت تأثیر آنها قرار گیرم و به جاى رسیدن به احکام حقیقى و بیان آنها، توجیه کننده تعلقات و خواسته‌هاى خود باشم؟ مگر در حدیث شریف نبوى نیامده است که «دلبستگي زياد، کر و کور می کند» و مگر نمى دانیم که «فاسد شدن علما با غلبه مال و مقام بر آنان است». «آفت علما، دلبستگى به ریاست است»، و «آخرین چیزى که از سر صدیقان خارج مى شود، دلبستگى به ریاست است»، و «دو گرگ درنده در ميان گوسفندان بي شبان، آنقدر زيان نمي رسانند كه دلبستگي به رياست به دين مسلمان زيان مي رساند»، و «هر که در طلب ریاست برآید هلاک شود»، و «هر كس خواهان مقام رفيع در دنيا و آخرت، مقام رفيع دنيوي را ناخوش بدارد». و بالاخره پاسخ پیامبر (ص) به این پرسش که امارت چیست؟ که ‌فرمود: «امارت؛ آغازِ آن سرزنش شنودن است و در مرحله دوم پشیمانى و در مرحله سوم عذاب روز قیامت». کدام یک از این دو گزینه بهتر است؟ آیا بهتر است که من دلبستگى به جاه و مقام را که در درونم و در درون هر انسانى هست و آخرین چیزى است که از دل صدیقان خارج مى شود، مهار کنم و لگام بزنم؟ یا میدان را برایش باز بگذارم و به عنوان تأسیس حکومت صالحان، اجازه دهم که اسب چموش و سرکش نفس، با هدف دستیابى به اقتدار بیشتر و اختیارات وسیع تر، همواره در جولان باشد، و صحنه اى عریض تر و طویل تر بطلبد و به هر طرف بتازد و مرا و دیگران را به مهلکه اندازد؟ خلاصه من در برابر جهنم نفس که مدام «هل من مزید» مى زند و هیچ حد یقفى نمى شناسد چگونه باید عمل کنم؟
15- ... در دنیا هزاران هزار نفر به انواع و اقسام بیمارى‌ها دچار مى شوند و مى میرند و هیچ کس هم به دلیل این که بیمارى اش علاج نشده، به شما و مذهب شما ایراد نمى گیرد. چون شما ادعا نکرده اید که دین شما مسؤلِ شفا دادنِ بیمارى‌هاست و علماى دینِ شما چنین وظیفه اى را برعهده دارند،حال اگر به تصور آن‌که عظمت دین و علمایتان را بیشتر نشان دهید چنین ادّعایى بکنید، بار بسیار سنگینى بر دوش دینتان و خودتان مى گذارید و مسؤلیت همه بیمارى‌هاى بى شمار مداوا نشده به گردن خودتان و دینتان مى افتد. در مورد سیاست نیز قضیه از این قرار است. کسى از ما نخواسته است که براى به سامان درآوردن همه امور دنیوى مردم بهترین طرح را ارائه دهیم و خودمان هم مجرى طرح بشویم و همه مشکلات اجتماعى و اقتصادى و سیاسى آن‌ها را حل کنیم. توقعى که از ما هست فقط در این حد است که در برابر بدبختى‌هاى خلق خدا و ظلم و فساد و اجحافى که قربانى آن هستند بى تفاوت نباشیم... پس اگر ما کارى کنیم که امور مردم به دست خودشان اداره شود، در برابر آن‌ها معذور هستیم و مى توانیم بگوییم که هر مشکلى حل نشده و هر فسادى به جا مانده گردن خودتان است، و یاا... حرکت، ولى اگر ما کارها را خودمان به دست بگیریم، زبان مردم و دشمنان ماست که به طرف ما و آیین ما دراز مى شود و همه اش باید پاسخ گو باشیم که چرا مشکلات حل نشد و مفاسد بر جاى ماند؟ و مشکلات و مفاسد هم یکى دو تا و هزارتا و صدهزارتا نیست که بتوان امید داشت تمام شود.
16-  از نظر ما، همان طور که اصل تأسیس مدینه فاضله، جز در زمان بسط ید معصوم(ع)، امرى ناممکن است. اصلاح اوضاع جامعه نیز صرفاً با قبول سرپرستى حکما و علما شدنى نیست، و اگر شدنى بود، امام صادق(ع) پیشنهاد سرپرستى حکومت را که به آن‌حضرت شد رد نمى کرد. مى دانید که وقتى ابومسلم از امام صادق(ع) تقاضا کرد، سرپرستى امت اسلامى را بپذیرند و اجازه فرمایند به رهبرى ایشان حکومت اسلامى تشکیل شود، حضرت فرمود:«تو از مردان من – دولتمردان من – نیستى و زمان زمان من نیست». چرا؟ مگر سرپرستى امت و اجراى قوانین شریعت که صلاح و فلاح خلق در گرو آن است، وظیفه امام نبود؟ اگر بود که مسلماً هم بود، پس چرا امام حاضر نشد، در رأس حکومت قرار گیرد؟ آیا جز به این دلیل که، مى دانست براى تشکیل حکومت صالح، کافى نیست که سرپرستى صالح در رأس تشکیلات حکومت باشد، بلکه صالح بودن تشکیلات، اگر ضرورت آن بیشتر از صالح بودن سرپرست نباشد کمتر نیست. درحالى که اصلاح تشکیلات، امرى نبود که صرفاً با قرار گرفتن امام(ع) در رأس حکومت و یا در مدت زمانى محدود انجام پذیرد، و نیازمند مقتضیات و مقدمات و امکاناتى بود که آن‌موقع وجود نداشت. اگر امام معصوم(ع) بدون وجود آن مقتضیات و مقدمات و لوازم، اقدام به تشکیل حکومت مى کرد، آن حکومت به زودى سقوط مى کرد و پس از آن، امام و پیروان او در شرایطى بسیار بدتر از سابق قرار مى گرفتند و ضربه‌هایى هولناک تر از گذشته به اسلام وارد مى شد. بنابراین امام ترجیح داد که به جاى تکیه زدن بر مسند حکومت، از طریق تعلیم و ارشاد بندگان خدا، تا آنجا که ممکن است، در جهت بالا بردن سطح معرفت عامه که نتیجه اش بهبود وضع تشکیلات و نظم اجتماعى موجود باشد، گام‌هاى بلندى بردارد. ماجراى ما هم از این قرار است، و « نظام حاکم بر جامعه ما، انعکاسى از شرایط موجود در جامعه ماست»، زیرا به فرموده حضرت رسالت (ص): «همان گونه که هستید بر شما حکومت می کنند»، و به گفته امیرمؤمنان (ع): «برپایى و استقرار حکومت صالحان جز با استقامت توده‌ها ممکن نیست»  و آنگاه من چنین استقامتى در توده‌ها سراغ ندارم. لذا ما به پیروى از معصومین علیهم السلام مى گوییم:« پیش از رسیدن موعد هر کاری عجله نکنید که پشیمانی به بار می آورد».
17- ما در طول تاریخمان، غالباً در عالَم سیاست، با دو شیوه عملکرد نادرست، به موازات یکدیگر، مواجه بوده ایم. یکى افراطى و دیگرى تفریطى؛ « نادان را نبینى مگر آن‌که کار را از حد خود فراتر بَرَد یا به آنجا که باید نرساند». در میان عامه نیز هر یک از این دو، مدتى شیوه غالب و رایج و متّبَع بوده است؛ و چون ناکارآمدى و نادرستى و زیانبار بودن آن آشکار مى شد، جاى خود را به دیگرى مى داد. که آن هم مدتى رواج مى یافت و ضررهاى جبران ناپذیرى به اسلام و امت اسلام مى زد، و باز جاى خود را به همان شیوه قبلى مى داد. این جا عوض کردن‌ها همچنان ادامه مى یافت و هیچ کدام هم چیزى جز خسارت به بار نمى آورد. یکى از این دو گونه عملکرد، مبتنى بر چشم پوشى از هر گونه مبارزه با مظالم و خوددارى از هر حرکت جدى در جهت اصلاح مفاسد بوده است؛ و دیگرى مبارزه براى هدف‌هایى غیرواقع بینانه و تحقق نیافتنى، و با استفاده از وسیله اى ناکارآمد و سلاح‌هاى از کار افتاده و شیوه‌هایى غیرمنطقى. از باب نمونه توجه فرمایید که صد سال پیش، ما باید براى تحدید ظلم‌ها و تقلیل مفاسدى که صدر تا ذیل جامعه مان را پر کرده بود به مبارزه برمى خاستیم و شرایط حاکم بر اجتماع خود را با کوشش و مجاهده بهبود مى بخشیدیم و قدم‌هایى در جهت اصلاح و پیشرفت امت برمى داشتیم، ولى چنین نکردیم! و به جاى اقدامات جدى در راه این اهداف، به تزار قدرتمند روسیه اعلان جنگ دادیم و با این که یک بار شکستى سخت خوردیم، باز عبرت نگرفتیم و براى بار دوم همان اشتباه را تکرار کردیم! با این که مواردى پیش آمد که روس‌ها، به دلیل گرفتارى هایشان در نواحى دیگر، حاضر بودند امتیازات خوبى به ما بدهند تا ما ختم جنگ را اعلام کنیم، ولى ما نپذیرفتیم و گذاشتیم تا روس‌ها از گرفتارى‌هاى دیگرشان فارغ شوند و آن‌گاه یک دل و یک جهت رو به ما بیاورند و با تمام قوا با ما مصاف دهند و چنان شکست بزرگى را به ما تحمیل کنند! بیست ایالت پهناور از ایالات مملکت ما را به متصرفات خود ضمیمه کنند و بار آن همه غرامت و خسارت سنگین را بر گردن ما بگذارند و قضاوت کنسولى را بر ما تحمیل کنند و دیگر مصائب آن جنگ که خدا مى داند کى از شر آن‌ها خلاص خواهیم شد. علاوه بر این که در پى آن شکست فاحش، علماى ما مثل آقا سید محمد (معروف به سید مجاهد) و مرحوم نراقى و ملامحمدتقى برغانى هدف اعتراضاتِ سخت واقع شدند و بعضاً مورد اهانت قرار گرفتند. به هرحال اشتباه ما در این بود که به جاى اقدام براى اصلاحِ اوضاعِ شدیداً فاسدِ داخلى، تصمیم گرفتیم با رهبرى و مدیریت یکى از فاسدترین و ناتوان ترین حکومت‌هاى دنیا، با یکى از دو قدرت بسیار عظیم جهان بجنگیم و براى ترغیب مردم به جنگ هم، از زبان فقه آل محمد (ص) و از زبان تمام معصومان(ع) و از زبان قرآن کریم، وعده قطعىِ پیروزى به همه دادیم و پس از شکست، سیل اعتراض‌هاى دوست و دشمن به سوى ما سرازیر شد که پس چرا به جاى تحقق آن وعده‌هاى قطعى - آن هم از لسان خدا و پیامبر و ائمه( ع )- ما دچار چنین شکست خفت بارى با تبعات نکبت بار آن شدیم؟ من نمى دانم که آیا در آن ماجرا، علماى ما گول سیاستمداران ابله را خوردند و به درخواست آن‌ها اعلان جهاد دادند؟! و آیا هدف سیاستمداران این بود که سر علما و متدینین را به جنگ با دشمن خارجى گرم کنند تا در صدد مبارزه با مفاسد موجود در تشکیلات حکومت برنیایند؟! چنان‌که در بسیارى از موارد نیز عاملان حکومت‌ها، مستقیماً یا از طریق واسطه‌هاى مختلف، به نام دین ما را به جنگ و دعوا با فرقه‌ها و افراد گوناگون وامى داشتند، تا اولا، فرصت نکنیم به مفاسد موجود در تشکیلات حکومت بیندیشیم و با آن مبارزه کنیم. ثانیا،ً با کارهاى بى رویه اى که معمولا در این جنگ و نزاع‌ها و بعضاً به دست ایادى خود حکومت انجام مى شود، ما در معرض اتهام قرار گیریم و حیثیتمان لکه دار شود. شاید هم حکومت‌ها مى خواستند با گرفتن حکم جهاد از علما، مسؤلیت شکستى بسیار سهمگین و آن همه تبعات خانمان سوز آن را به گردن علما بیندازند! یا قدرت‌هاى خارجى با سوءاستفاده از سادگى ما، در شرایطى که آمادگى براى جنگ نداشتیم، ما را با لطائف الحیل به میدان جنگ کشاندند تا پس از شکست، هم آبروى ما را ببرند و هم به خواسته‌هاى خود برسند که تضعیف هر چه بیشتر مملکت و سلطه کامل بر بسیارى از بخش‌هاى آن پس از جدا شدن از ایران بود. به هرحال هر چه بود ما در این ماجرا لطمه‌هاى شدیدى خوردیم و نیرو و آبروى خود را در تلاش براى جنگى به هدر دادیم که به جاى آن، باید در جهت اصلاح مفاسد داخلى حرکت مى کردیم. بعد هم که جنگ با آن وضعیت اسف بار تمام شد، همه تقصیرها را به گردن ما انداختند و بدهکار هم شدیم. حتى شصت سال پس از آن ماجرا، وقتى مرحوم میرزا (میرزاى شیرازى) در باب اعطاى امتیازات به خارجى‌ها، به ناصرالدین شاه اعتراض کرد، شاه با مغلطه کارى، اعتراض او را از قبیل دخالت علما در جنگ‌هاى ایران و روس قلمداد کرد و تبعات اسف بار آن جنگ‌ها را یادآورى نمود و مدعى شد که از آن هنگام تا امروز، هرچه دولت ایران مى کشد از نتیجه همان دخالت علماست که آمدند و فتحعلى شاه را با دولت روس به جنگ واداشتند. در طول پنجاه- شصت سال پس از آن جنگ‌ها هم غالباً واکنش ما آن بود که خود را از صحنه فعالیت‌هاى اجتماعى، یکسره کنار بکشیم و کارى به تشکیلات فاسد حکومت نداشته باشیم! آن‌گاه مردمى که از فساد و تباهى به جان آمده بودند و کارد به استخوانشان رسیده بود، به محض آن‌که از گوشه اى صداى مخالفت با شرایط موجود به گوششان خورد، دور آن صدا جمع شدند! به خیال آن‌که على محمد شیرازى، اگر امام زمان هم نباشد، ولى شاید بتوان از طریق او و زیر عَلَم او، تحولى در اوضاع به وجود آورد و دامنه فساد را کوتاه کرد! بلى با این تصور به دنبال او افتادند. - و آن همه فتنه‌ها و لطمه‌ها به دین و مملکت ما خورد و نیازى به یادآورى آن‌ها نیست... برپایى حکومت حقه و شرعى، و تأسیس مدینه فاضله و ریشه کن کردن همه ظلم‌ها و فسادها در عصر غیبت، از همان هدف‌هاى دست نیافتنى است که اگر مبارزه را به خاطر آنها دنبال کنیم، نه فقط به آن‌ها نمى رسیم، بلکه سرانجام کار، کسانى که براى این هدف‌ها به دنبال ما پا به میدان مبارزه گذاشته بودند، وقتى دیدند این مبارزه حاصلى جز خسارت‌هاى مهلک نداشته، یا کاملاً از مبارزه نومید و دلسرد مى شوند و یکسره آن را رها مى کنند، یا بدتر از این، نسبت به حق و شرع بدبین مى شوند و سر از وادى بى اعتقادى و ضدیت با شرع و حق و دین درمى آورند. پس آنچه را دست نیافتنى است رها کنیم و این دستورالعمل عقلایى را نصب العین خود قرار دهیم. ما اگر باتوجه به مقدورات و امکاناتمان، که بسیار محدود است، اعلام کنیم که هدف ما از مبارزه، اصلاح پاره اى از مفاسد و حل پاره اى از مشکلات است و نه اصلاح تمامى مفاسدِ دنیا و حل تمامى مشکلات عالَم، این هدف قابل تحقق است. مردمى هم که خواهان مبارزه با مفاسد و حل مشکلات هستند، وقتى ببینند پاره اى از مفاسد اصلاح و پاره اى از مشکلات حل شد، دلگرم مى شوند و براى مرحله بعدى و مبارزه با مفاسد دیگر و حل مشکلات دیگر در پى ما مى آیند. ولى اگر هدف را تشکیل حکومت حقه در مملکتمان و در کلّ دنیا اعلام کنیم، و خود را در مقام پیشوایى براى چنین هدفى قرار دهیم؛ اولاً: عقلایى که شرایط حاکم بر مملکتمان و بر تمام دنیا را مى شناسند، به دنبال ما نخواهند آمد. زیرا مى دانند که خواسته‌هاى ما عقلایى و عملى نیست، و با شنیدن حرف‌هاى ما به یاد کلام امام صادق(ع) مى افتند که:« اگر مى خواهى با یک بار نشست و برخاست، بفهمى کسى عاقل است یا نه، در لابه لاى گفتوگوهایت با او، امورى را که محال و ناشدنى است، ممکن جلوه ده. اگر به انکار برخاست عا‌قل است و اگر آن را تصدیق کرد احمق است». ثانیاً: کسانى که به منطق اهل بیت (ع) ایمان دارند، نمى توانند ادعاى ما را بپذیرند و با ما مخالفت مى کنند. اینها به ما مى گویند وقتى امام صادق(ع) صریحاً مى فرماید: « فرج و گشایش در کار اهل بیت (تشکیل حکومت حقه) نخواهد بود مگر وقتى هیچ گروهى از مردم نمانده باشد که حکومت را در دست نگرفته باشد؛ تا کسى نتواند بگوید که اگر ما به حکومت مى رسیدیم، عدالت پیشه مى کردیم». در برابر این پیش بینى قطعى و نظایر متعدد آن، شما چه کاره اید که ادعا کنید مى توانید یک حکومت حقه بر سر کار بیاورید و براساس این ادعا دست به اقداماتى بزنید؟! آیا این ادعا و اقدامات دنبال آن، جز تکذیب کلام نورانى معصوم(ع) معنایى دارد؟ و آیا جز این است که وقتى چنین ادعایى کردید و بعد هم براى اثبات آن وارد عمل شدید و نتیجه اى نگرفتید، مچ خودتان را باز مى کنید و صدق گفتار امام(ع) بر همه آشکار خواهد شد که بفهمند شما هم از جمله کسانى هستید که به گفته امام(ع) باید به حکومت برسند و تناقض ادعا و رفتارشان در باب تشکیل حکومت حقه واضح شود؟  بارى بیاییم و به جاى افراط و تفریط، میانه روى در پیش گیریم. سنگ را کوچک تر برداریم که بتوانیم به هدف بزنیم و بدانیم که در عصر غیبت، دمیدنِ روحِ حقانیت و اسلامیت در کالبد حکومت، امرى از قبیل استرداد جوانى به پیر سالخورده و فرتوت است...
19- ...با تکیه زدن بر مسند حکومت، شرایط ما را چنان دگرگون مى نماید که دیگر قادر به انجام خدماتى هم که قبلاً مى کردیم نخواهیم بود. زیرا حکومت، ما را از مردم جدا مى کند و با جدا شدن از مردم، نمى توانیم از دردها و مشکلات آنان مطلع شویم. و به فرضِ مطلع شدن نیز چون سطح زندگى ما با سطح زندگى عامه مردم فاصله گرفته و از آن دور شده است، نمى توانیم دردها و مشکلات آنان را با گوشت و پوست خود لمس کنیم و مرهمى بر زخم آنان بگذاریم!پس از همه اینها، درحال حاضر که مردم از دست حکومت به جان مى آیند، به ما پناه مى آورند، اگر حکومت در دست ما باشد چه کنند، و کجا بروند، و به که پناه ببرند؟!
20-  مى دانیم که رسول خدا(ص) از آغاز اعلام پیامبرى خود، همیشه بر خلافت امیرمؤمنان(ع) تأکید داشت و نظر او بر این بود که رهبرى و حکومت جامعه اسلامى، پس از دوران رسالت از آن على(ع) باشد. این نظر براى حفظ مصالح امت اسلامى و به دلیل شایستگى‌هاى على(ع) بود. به روايت احمد بن حنبل و حافظ ابونعيم(علماي اهل تسنن) ، پيامبر(ص) فرمود: «إن تؤمروا علياً – و لا أراكم فاعلين- تجدوه هادياً يأخذ بكم الطريق المستقيم؛ اگر علي را به امارت بپذيريد- و نمي بينم چنين كنيد- او را هدايت يافته اي خواهيد يافت كه شما را به صراط مستقيم رهنمون مي گردد»... (مرحوم آخوند در اينجا صور ديگر اين روايت كه به صورت متواتر در مصادر اهل سنت آمده است را نيز نقل مي كند). پيامبر(ص) همچنين مي دانست كه اگر رهبري جكومت اسلامي  پس از او با كسي جز علي باشد ، دير يا زود انحرافاتي در ميان مسلمانان بروز خواهد كرد... باتوجه به این مقدمات، پیامبر(ص) از یک طرف در خلال بیست و سه سال پیامبرى خویش، بارها به خلافت على(ع) تصریح فرمود، و از طرف دیگر در آخرین روزهاى عمر خود تصمیم گرفت که از دو طریق، مسیر خلافت امیرمؤمنان(ع) را هموار کند، یکى با فرستادن سران مهاجرین و انصار به بیرون از مدینه تحت فرماندهى اسامه، تا وقتى پیامبر(ص) از دنیا مى رود، کسى از سران قوم در مدینه، مرکز اسلام، نباشد که در برابر على(ع) به ادعاى خلافت قیام کند. دیگرى با تنظیم وصیت نامه‌اى که به موجب آن، حکومت مسلمانان پس از پیامبر(ص) با على(ع) باشد. اما سران قوم که حکومت را براى خود مى خواستند و حاضر نبودند به خلافت على(ع) تن دهند، از پیوستن به سپاه اسامه خوددارى کردند و مانع تنظیم وصیت نامه رسول(ص) شدند، آن هم با برخوردى نامناسب که در همه کتاب‌هاى معتبر عامه نیز منعکس شده است. در این حال، برخورد پیامبر(ص) چگونه باید مى بود؟ آیا باید کسانى را که از نوشتن وصیت نامه، با همه اهمیتى که پیامبر(ص) براى آن ذکر کرد، جلوگیرى کردند و مانع خلیفه شدن على(ع) بودند سرکوب کند و به هر قیمتى هست، نظر خود را اِعمال کند؟ نه، پیامبر(ص) چنین نکرد. چرا نکرد؟ زیرا اگر پیامبر(ص) مى خواست مخالفان خلافت على(ع) را سرکوب کند:
اولاً، این رفتار در مردم انعکاس بدى داشت و همه مى گفتند که پیامبر (ص) براى نشر دعوت و پیشبرد مقاصد خود، از کسانى کمک گرفت و بعد که قدرت پیدا کرد و به پیروزى رسید، براى خلیفه شدنِ پسرعمو و دامادش، اصحاب و یاران خود را سرکوب کرد و از میان برداشت. شیوع چنین قضاوتى میان مردم، به حیثیت اسلام و پیامبر(ص) و امیرمؤمنان(ع) لطمه شدیدى وارد مى کرد. و این همان محذورى بود که پیامبر(ص) بارها اعلام کرده بود و همیشه از آن پرهیز داشت و در موارد مختلف، وقتى پیشنهاد مى شد که با بعضى از اصحاب خود، شدت عمل به خرج دهد مى فرمود:« لایتحدث الناس ان محمداً یقتل اصحابه» (مردم نباید بگویند که محمد دست به کشتن یاران خویش زده است). ثانیاً، از طرف دیگر، اگر پیامبر(ص) در این شرایط دستور مى داد که مخالفان خلافت على(ع) سرکوب شوند، این کار به سادگى انجام نمى گرفت، چون نه شمار ایشان کم بود و نه قدرت آنها را مى شد دست کم گرفت و به راحتى نیز از میدان درنمى رفتند و دست از خواسته خود نمى کشیدند. سرکوب آنان به وقوع جنگ داخلى منجر مى شد و آن‌هم در جامعه اسلامى که تازه تشکیل شده بود و از داخل و خارج، خطرهاى عظیم و فراوانى آن را تهدید مى کرد و دشمنان زیادى مترصد ضربه زدن به آن بودند؛ جنگ داخلى بهترین فرصت را به دشمنان مى داد تا تمام تلاش‌هایى را که براى جا انداختنِ این دین شده بود بر باد دهند و براى همیشه فاتحه اسلام را بخوانند.
 ثالثاً اگر دو معضلِ یاد شده نیز پیش نمى آمد و سرکوب مخالفان خلافت على(ع) با همه دشوارى‌هایش تحقق مى یافت و تأثیر تبلیغاتى سوئى هم علیه پیامبر(ص) و اسلام نداشت، مشکل لاینحل دیگرى بر سر راه بود و آن این که در خلال سرکوب، شمار زیادى از کسانى که قدرت مدیریت و اداره جامعه را داشتند از دور خارج مى شدند و با افراد باقى مانده، حتى اگر امیرمؤمنان(ع) به خلافت مى‌رسید، امکانات عادى را براى اداره حکومت در اختیار نداشت و حکومت نیز با امکانات عادى باید اداره مى شد نه با معجزه و قدرت ماوراء طبیعى. باتوجه به جهات مزبور بود که پیامبر (ص) سرکوب مخالفان خلافت على(ع) را برخلاف مصالح عالیه اسلام شمرد و خطرها و انحرافاتى را که با وقوع انحراف در نظام رهبرى مسلمانان روى مى داد و خود پیشگویى فرموده بود، کوچک تر و قابل تحمل تر از مشکلاتى شمرد که با سرکوب مخالفان خلافت على(ع) براى اسلام و جامعه اسلامى به وجود مى آمد. بنابراین از برخورد خشن با ایشان چشم پوشید تا ضمن عدم اقدام به عملى مغایر با خُلق و خوى کریمانه محمدى(ص)، ایشان نیز عوض این‌که پس از مواجهه با سرکوب، به سوى دشمنى با اصل اسلام سوق داده شوند و با هدف ریشه کن کردن این آیین پاک، پا به میدان جنگِ رو در رو بگذارند، حکومت اسلامى را از آن خود بدانند و به خاطر منافع خود و حکومت خود، براى ترویج اسلام، هرچند نه اسلام خالص، دامن همت به کمر بزنند و کوشش و تلاش کنند، و على(ع) و مکتب او هم در جاى خود بماند و با عمل و گفتار خود و در حد امکانات موجود، مرجعى باشد براى بیان و ارائه اسلام اصیل.
حالا ماجراى ما هم با سیاستمداران از این قبیل است؛ اگر ما بخواهیم حکومت را در دست گیریم، لازمه آن سرکوب سیاستمدارانى است که با شعار حکومت ملى و رهایى از استبداد، در مبارزه با استبداد، در کنار ما بودند و تلاش کردند، و سرکوب آنان، بدون شک انعکاس بدى در مردم دارد و گفته خواهد شد که بله! پیشوایان دینى، در طول مبارزه با حکومت استبدادى، استفاده‌هاشان را از کمک‌ها و هم فکرى‌هاى سیاست‌مداران و رجال ملى کردند و بعد که به قدرت رسیدند، براى این که همه قدرت و امکانات را در اختیار خود بگیرند و شکل دیگرى از حکومت مطلقه را بر سر کار بیاورند و استبداد را در قالبى جدید بازگردانند، اقدام به سرکوب سیاست‌مداران و رجال ملى کردند، یعنى کارى نظیر آنچه خلیفه سفاح با ابوسلمه و برادرش منصور با ابومسلم کرد، و همان کارى که رسول(ص) به شدت از آن احتراز مى فرمود و بسیار حساسیت داشت که مبادا مردم بگویند محمد(ص) دست به سرکوب یاران خود زده است. با چشم پوشى از محذور فوق، معضله دیگر هم وجود دارد، که سیاستمدارانِ رقیب ما نیز قدرتشان کم نیست و اقدام ما به سرکوب ایشان منجر به وقوع جنگ داخلى خواهد شد. جنگى بسیار سخت و در میدانى خیلى وسیع، آن هم در کشورى که از داخل و خارج، خطرهاى عظیم و فراوانى آن را تهدید مى کند و دشمنان زیادى مترصّدِ ضربه زدن به آن هستند. و جنگ داخلى بهترین فرصت را به آنان مى دهد تا براى همیشه فاتحه ایران و اسلام را بخوانند و همه رشته هاى ما را پنبه کنند. به این ترتیب معلوم نیست که در این صحنه، ما پیروز شویم یا سیاست‌مداران رقیب ما، یا هر دو از بین مى رویم و میدان به دست بیگانگان و دشمنان اسلام و ایران مى افتد. اگر هم فرض کنیم که در سرکوب رقیبانمان پیروز مى شویم، اولاً، این پیروزى همراه با کشتارها و خون ریزى‌هایى خواهد بود که براى دستیابى به آن پیروزى، معلوم نیست چنان کشتارهایى مجاز باشد.ثانیاً، گیرم که ما در این جنگ، طرف خود را هم شکست دادیم اما بعد چه؟ با کدام افراد ورزیده و مدیر و مدبر مى خواهیم مملکت را اداره کنیم؟  به هرحال دستور قرآن کریم است که« لقد کان لکم فى رسول الله اسوة حسنه.» همان ملاحظاتى را که رسول خدا(ص) در برخورد با مخالفان حکومت على(ع) داشت، ما هم لازم است در برخورد با رجال، سیاست داشته باشیم و از توجه به عواقب امور غفلت ننماییم و فقط به این لحظه و امروز فکر نکنیم و جاهلانه راهى در پیش نگیریم که به تصور خودمان، خدمت به اسلام و امت اسلامى باشد، و درحقیقت به ورودِ ضربه هایى هولناک بر آیین پاک محمدى بیانجامد و در مهلکه اى بیافتیم که به ما بگویند آن‌چه نباید بگویند.

21- ما مدعى هستیم در راهى قدم مى زنیم که راه علم و دین و راه اولیاى خدا و راه اهل حق و حقیقت و راه سلف صالح است. راه سیدبن طاووس و مقدس اردبیلى و وحید بهبهانى و سید بحرالعلوم و صاحب جواهر و شیخ اعظم انصارى است. همان شیخ انصارى که وقتى نماینده سیاسى انگلستان او را دید، پنداشت که عیسى مسیح را زیارت کرده است. حالا در این راه، بلاشک مهم‌ترین شرط پیشرفت، و آنچه تمامى این بزرگواران و نظایر ایشان را به جایى رسانید، تقوى و زهد و وروع و دورى از آلودگى‌ها و احتراز کامل از تمام محرمات و حتى شبهات است. قال الله تعالى:« یا ایها الذین آمنوا ان تتقوا الله یجعل لکم فرقاناً» (اى مؤمنان! اگر تقوى پیشه کنید، خدا به شما فرقان یعنى وسیله تمیز حق از باطل و درست از نادرست عنایت مى فرماید). و ‌قال:« واتقوا الله و یعلمکم الله والله بکل شىء علیم» (تقوى پیشه کنید تا خداوند به شما دانش بیاموزد و خدا از همه چیز آگاه است). این است که بزرگان ما در بسیارى از موارد، حتى از مباحاتى که احتمال داده مى شد (ولو احتمالى ضعیف) که مقدمه وابستگى به خواسته‌هاى دنیوى باشد برحذر بودند... آلوده شدن به مشاغل دنیوى و خصوصاً امر حکومت، در نقطه کاملاً مقابل و مخالف این سیره است. شیخ ما (شیخ انصارى) حاکمیت علماى دین را برنمى تافت، ایشان علاوه بر اشکالات لاینحلى که به لحاظ نظرى در ادله آن مى دید، به این جهت که مى دانست مشاغل حکومتى، خواه ناخواه دلبستگى‌هایى به دنبال دارد که تبعات آن، هم براى تقوى و عدالت فقیه خطر دارد و هم براى فقاهت و اجتهاد فقیه، لذا مخالف حکومت فقها بود.