حجت الاسلام مهری ، نمانیده خمینی در
کویت در تاریخ ۷ اسفند ۱۳۵۷به همراه هیئتی از شیعیان کویت به دیدار خمینی آمد و وی
در آن دیدار بر لزوم "متشکل شدن کشورهای اسلامی در زیر یک دولت و یک پرچم"
تاکید ورزید و اظهار داشت: « یک دولت بزرگ اَسلامی باید بر همه دنیا غلبه کند.»[1]«
بسیجیان جهان باید به فکر ایجاد حکومت بزرگ اَسلامی باشند.» « ما باید به شدت هرچه بیشتر انقلاب خود را به جهان
صادر کنیم و این طرز فکر را که قادر به
صدور انقلاب نیستیم ، کنار بگذاریم.» « شما باید اَسلام را به پیش ببرید و اَسلام را به تمام
دنیا صادر کنید و قدرت اَسلام را به تمام ابرقدرتها بفهمانید.» [ایجاد یک حکومت بزرگ اسلامی (که تکفیریون وهابی چون گروه
داعش آن را "امارت بزرگ اسلامی" می خوانند) یک نظریه عُمَری است. عمر بن
خطاب اولین کسی بود که با جنگ و خونریزی چنین حکومتی ایجاد کرد. شیعیان اعتقاد
داشته و دارند که دوازدهمین جانشین معصوم پیامبر اسلام (ص) بر اساس وعده قرآنی و
بشارت نبوی چنین حکومتی را تشکیل خواهند داد. در طول تاریخ هرگاه حکومت اسلامی
تحت امر "غیر معصوم" تشکیل شده است (مانند دوران امویان و عباسیان)،
سرکوب شیعیان تشدید شده و آنها بدترین دوره های شکنجه و خفقان را تجربه کرده اند
زیرا آنان به چنین حکومتی اعتقاد نداشته و ندارند. تاریخ نشان می دهد که فاسدترین
و جنایتکارترین حکومتهای تاریخ ، حکومتهای مذهبی تحت امر غیر معصوم بوده اند.]
رژیم عراق در ابتدا بر خلاف سیاستهای
تحریک کننده و جنگ طلبانه خمینی ، خواهان یک رابطه عادی و مسالمت آمیز با ایران
بود: در تاریخ 26/11/1357 (۴ روز بعد از پیروزی انقلاب) سفارت عراق در ایران با
ارسال نامه ای به نخست وزیر دولت موقت (مهندس بازرگان) سیاست عراق را برقراری محکمترین
علایق برادری با تمام ملت ها و عدم مداخله در امور داخلی آنان و احترام به آرمانهای
مشروعشان اعلام کرد- در 23/12/1357 عراق خروج ایران از پیمان سنتو را تبریک گفت و
از ورود این کشور به جرگه کشورهای غیر متعهد اعلام حمایت کرد- در تاریخ ۲۶/ ۱۲/
۱۳۵۷ عراق از برقراری رابطه حسنه با ایران و رعایت سیاست عدم تعهد و عدم مداخله در
امور داخلی و اجتناب از سیاست برتری طلبی و آمادگی همکاری متقابل و مساوی عراق با
ایران اعلام حمایت کرد- در تاریخ 21/1/1358 احمد حسن البکر رئیس جمهور عراق با
ارسال پیامی برای خمینی برقراری نظام اسلامی ایران را تبریک گفت و خواستار برقراری
روابط مستحکم میان دو دولت شد. اما خميني که
جنگ با عراق را گام نخست در گسترش قلمروی حاکمیتش (تحت عنوان تشکیل ارتش بیست میلیونی و
صدور انقلاب به جهان) می دانست با تحریکات فراوان خود ، صدام حسین را وادار به
حمله به ایران کرد تا از سویی در مظان اتهام
دست یازیدن به "جهاد ابتدایی" (که از اختیارات
امام معصوم است) قرار نگیرد و از سوی دیگر با مخالفت ایرانیان با جنگ روبرو نشود و
مقاصد جهانگشایانه اش را تحت عنوان "دفاع مقدس" دنبال
کند. او با انواع اقدامات تهديد كننده چون انجام
تحریکات مرزی و کافر و فاسد خواندن صدام و دعوت مردم عراق به قیام علیه او و دعوت
نظامیان عراقی به شورش یا فرار ، صدام را به حمله به ایران واداشت. پنج ماه قبل از حمله عراق به ایران در ۳۰ فروردین ۱۳۵۹
روزنامه کیهان با تیتر بزرگ در عنوان اصلی نوشت: « امام ارتش عراق را به قیام دعوت
کرد!» صدام
، خمینی را کاملاً می شناخت و می دانست که قصد جنگ دارد ، بنا بر این خواست
پیشدستی کند تا در جنگ دست بالا را داشته باشد. غیر از قصد جهانگشایی ،
جنگ با عراق علت دیگری نیز داشت و آن کینه شخصي خمینی نسبت به صدام بود زیرا صدام
به درخواست شاه وی را از عراق اخراج نمود و وی قصد رفتن به کویت را نمود که کویت
مانع از ورود وی به خاک خود شد و او سرانجام راهی فرانسه [مرکز
رسانهای آن هنگام دنيا] گردید.
صدام حتی در شهریور ماه 1357 تلفنی به شاه گفته بود: خمینی هم برای شما و هم برای
ما اینجا مایه دردسر است. اگر اجازه دهید او را بدون سر و صدا برای همیشه خفه کنیم
و شاه پس از مشورت با شریف امامی به
صدام پاسخ منفی داده بود. [از
يكي از علمای نجف مطلبی نقل شده است كه میزان كينه ورزی خمینی را نشان مي دهد. وی
می گوید: خمينی شبی در حرم دراز كشيده و به خواب رفته بود. هنگامی كه من از كنارش
می گذشتم، پايم به پايش خورد و بدين سبب از خواب پريد. من بسيار از او عذرخواهی
كردم ، اما از آن شب به بعد هرگاه می ديد كه من دراز كشيده و يا خوابيده ام مي آمد
و محكم به پايم لگد می زد و از كنارم می گذشت!]
اکبر رفسنجانی در مصاحبه با صادق زیباکلام می گوید: « هنگامی که صدام به ایران حمله کرد امام بسیار خوشحال شده و با لبخند و ذوق می
گفتند: این عنایت خداوند است(!) و صدام با این کار خود را در دام انداخت و با این
کار باعث شد که ما بتوانیم تکلیف خاورمیانه را مشخص کنیم.» حسین زاهدی
در مقاله خود به نقل از مهندس بازرگان مینویسد: «
روزی در سال ۱۳۵۹ از سوي شورای انقلاب از من خواستند برای مشورت در مسئله مهمی در
جلسه شورا شرکت کنم. وقتی به جلسه رفتم دیدم اقای دعایی سفیر ایران در عراق نیز
در جلسه حضور دارد. گفتند آقای دعایی گزارشی دارند. آقای دعایی بیان کرد که در
ماههای اخیر هر چند وقت یکبار و گاهی گاهی هرهفته مرا به وزارت امور خارجه احضار
و با ارائه مدارکی به دخالتها و کوشش ایران برای اخلال و آشفتگی در عراق اعتراض
می نمایند و من توضیح می دهم که این ها کار دولت ایران نیست و گروههای خود سرند که
دنبال قدرت نمایی هستند و نظایر این نوع استدلالها برای رفع اعتراض. اما هفته
گذشته صدام حسین مرا احضار کرد و پس از اعتراض شدید به دخالتها و اخلالها گفت این
وضع برای من قابل تحمل نیست. شما بروید تهران و به آقای خمینی بگویید من اولین
دولتی بودم که جمهوری اسلامی را به رسمیت شناختم و اگر اجازه بدهند من خودم شخصاً
به ایران میایم تا با مذاکره اختلافاتمان را حل کنیم اگر مایل نیستند با من مذاکره
کنند من یک هیئت عالی رتبه به ایران میفرستم و یا دولت ایران یک هیئت عالی برای
مذاکره به عراق بفرستد تا اختلافات فیمابین حل شود زیرا ادامه این وضع برای من
قابل تحمل نیست و من برای خاتمه دادن به این وضع به ایران حمله نظامی خواهم کرد.
سپس آقای دعایی تاکید کرد که این آدمی است که حمله خواهد کرد.» آقای زاهدی در ادامه مینویسد: «
شورای انقلاب تصمیم میگیرد که آقای دعایی به اتفاق آقای مهندس بازرگان و آقای
دکتر بهشتی برای بیان ماجرا و تعیین تکلیف به دیدار رهبر انقلاب بروند. در این
دیدار ابتدا آقای دعایی شرح کامل ماجرا ونهایتاً تهدید صدام را بیان میکند رهبر
انقلاب در پاسخ به او میگویند: محلش نگذارید. سپس آقای مهندس بازرگان به
استدلال می پردازد که باید توجه کرد که امروزه موقعیت ما به علت اعمال تندی که
شده و مواضع تندتری که اتخاذ گردیده است در بین ملل جهان چندان مطلوب نیست و اگر
گرفتار جنگ شویم کسی از ما حمایت نخواهد کرد بلکه از طرف مقابل ما حمایت خواهند
کرد. ازاین گذشته وضعیت ارتش به علت اعدام بسیاری از فرماندهان عالی و درجات پائین
تر و اهانتهای بسیاری که به ارتش و ارتشیان از افراد وگروههای مختلف شده ومی شود
وضع بسیار نامناسبی دارد و به کلی فاقد روحیه لازم است. از این گذشته تسلیحات
نظامی ما عمدتاً امریکایی است و با مشکلات میان دو کشور دیگر دسترسی به لوازم
یدکی مشکل و شاید غیر ممکن باشد. براینها باید اضافه کرد که جهان غرب و حتی کشور
های عربی محال است بگذارند ما پیروز شویم. بنا بر این باید از وقوع جنگ جلوگیری
کنیم. رهبر انقلاب در پاسخ میگویند: گفتم محلش نگذارید. مجدداً آقای دکتر
بهشتی شروع به استدلال میکند اما آیت ا... خمینی تا سخن او پایان گیرد تحمل نمیکنند
و از جایشان برمیخیزند و برای بار سوم تکرار میکنند که: گفتم محلش نگذارید
و به طرف در اندرونی حرکت می کنند . اقای دعایی که بسیار ناراحت شده بود می گوید
آقا من به بغداد نخواهم رفت. آقای خمینی که نزدیک در اندرونی رسیده بودند پس از
تأمل کوتاهی رویشان را به طرف دعایی برگردانده ومیگویند: وظیفه شرعیات می باشد
که بروی و بدون اینکه منتظر پاسخ شوند به قسمت اندرونی وارد میشوند. به شورای
انقلاب برمی گردند و اقای دعایی بسیار ناراحت بوده در حالی که گریه میکرده است
میگوید به خدا قسم او (صدام) حمله خواهد کرد. هیچ کس کاری نمیتواند بکند. و
مدتی بعد عراق به ایران غافلگیرانه حمله میکند.» دولت های غربی از اوایل دهه
هفتاد میلادی قصد ایجاد جنگ بین ایران و عراق را داشتند و دو کشور را تا آستانه
جنگ نیز پیش بردند. گفته می شود که شاه در برابر اصرار شدید آنها برای ایجاد جنگ
به آنها پیغام داده بود: به من بگویید که این جنگ برای شما چقدر درآمد دارد تا چک
آن را برایتان بکشم و دو کشور را از این مصیبت بزرگ معاف دارید. اما آنها تنها در پی پول نبودند ، بلکه در پی
شیعه کشی و تخریب و به ورشکستگی کشانیدن دو کشور ثروتمند و قدرتمند منطقه بودند. خاطرنشان مي سازد كه شاه که اجازه داده بود آمریکا از طریق مرز ایران
به کردهای عراق که در پی استقلال از دولت عراق بودند کمک رسانی کند ، با استیصال
دولت عراق و تسلیم شدن آن در برابر خواسته
های مرزی ایران در قرارداد 1975 الجزایر ، مانع از ادامه کمک آمریکا به کردها شد
که این امر نارضایتی شدید آمریکا را برانگیخت.
منتظری
که از مخالفان ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر بود، در نامه مورخه 2/2/67 به خمینی می نویسد: « متأسفانه جنگ تحمیلی به
جای بدی رسیده و دولت و ملت و انقلاب ما را در شرایط بدی قرار داده. قطعاً
حضرتعالی از اوضاع نابسامان مردم و رکود اقتصادی و سقوط پول ما و کسری بودجه و
خرابی شهرها و مراکز اقتصادی و تعطیل شدن کارخانه ها و تورم و گرانی و کمبودها و
بیکاریها و خانه بدوشی میلیونها شهروند چندین استان کشور و ترک مغازه و بازار
و محل کار و پناه بردن به دهات و کوهها و
تعطیل شدن مؤسسات فرهنگی و بالا رفتن نارضايی ها و رشد مفاسد اداری و اخلاقی که
لازمه قهری این وضع است اطلاع دارید... ما متأسفانه در جنگ و در بسیاری کارهای
دیگر فرصتهای زیادی را از دست دادیم و هر روز دلمان را به گزارشهای مبالغه آمیز
نسبت به وضع خود و خرابی وضع دشمن و به شعارها و وعده های بی اساس خوش کردیم تا
بالاخره وضع ما به اینجا رسید که دولت ها که جای خود دارند بسیاری از ملت ها را هم
از دست دادیم... سیاست شیطانی قدرت های حامی صدام دست انقلاب مقدس(!) ما
را به خون هزاران مسلمان عراقی از نظامی و غیر نظامی و زن و بچه و بی گناه آغشته
کرد... صدام را شرق و غرب و کشورهای عربی همه کمک می کنند و خواسته همه
آنها توازن ما و عراق و ضعف هر دو کشور است تا اسرائیل و اربابانش با خیال راحت به
سیاست های استعماری خود ادامه دهند.»
وی در پایان سال
67 نیز در یک سخنرانی یادآور می شود: «
بعد از ده سال باید عملکرد خود را حساب کنیم... چقدر نیرو از ایران و از دست ما
رفت و چقدر جوان هایی از دست دادیم که هر کدام یک دنیا ارزش داشتند و چه شهرهایی
از ما خراب شد. باید اینها بررسی شود و ببینیم اگر اشتباهی کرده ایم اینها توبه
دارد و اقلاً متنبه شویم که بعداً تکرار نکنیم . چقدر در این مدت شعارهایی دادیم
که غلط بود و خیلی از آنها ما را در دنیا منزوی کرد و مردم دنیا را به ما بدبین
کرد و هیچ لزومی هم برای این شعارها نداشتیم. اینها راه عاقلانه تری داشته و ما
سرمان را پایین انداختیم و گفتیم همین است که ما می گوییم بعد هم فهمیدیم که
اشتباه کرده ایم. باید بفهمیم که اشتباه کرده ایم و بعد بگوییم خدایا و ای ملت
ایران، ما اینجا اشتباه کرده ایم ...ما در جنگ
خیلی اشتباه کردیم و خیلی جاها لجبازی کردیم و شعارهایی دادیم که می دانستیم نمی
توانیم آن را انجام دهیم... ما خیلی جاها
لجبازی کرده ایم و گویی به حرف و تذکرات افراد عاقل در روزنامه ها، رادیو تلویزیون
و اعلامیه های خارج و داخل که راهنمایی و وساطت می کردند در بعضی مسائل نداده ایم
و قبول نمی کردیم و توجه نداشتیم...» [کیهان ، 23/11/67]
هاشمی رفسنجانی در اشاره ای [که نمایانگر خشم
شدید خمینی از شکست در جنگ است] گفته است که در آخر جنگ ، آیت ا... خمینی دادگاه
رسیدگی به تخلفات فرماندهان را زیر نظر او تشکیل داده که قصد داشته "بعضی ها
را اعدام کند." دادگاه مورد اشاره اکبر هاشمی رفسنجانی، ظاهراً همان است که
دستور تأسیس آن، تنها چند روز بعد از پذیرش قطعنامه ۵۹۸، در نامه دوم مرداد ۱۳۶۷
آیت ا... خمینی به علی رازینی رئیس سازمان قضایى نیروهاى مسلح آمده است. در این
نامه، رهبر وقت جمهوری اسلامی دستور می دهد تا "دادگاه ویژه تخلفات جنگ در
کلیه مناطق جنگى"، آن هم "بدون رعایت هیچ یک از مقررات دست و
پاگیر" تشکیل شود و می افزاید: "هر عملى که به تشخیص دادگاه موجب شکست
جبهه اسلام و یا موجب خسارت جانى بوده و یا مىباشد مجازات آن اعدام است."
دستوری که به وضوح، متوجه فرماندهان مقصر در شکست های نظامی ایران است. فرمان آیت
ا... خمینی در مورد اعدام مقصران جنگ ، چهار روز قبل از دستور دیگر او در مورد
اعدام زندانیان گروه مجاهدین خلق صادر شده و این در حالی است که بر خلاف اجرای
سریع دستور دوم ، فرمان اول عملاً بایگانی شد. پدیده ای که ظاهراً میانجیگری های
برخی مسئولان سیاسی در آن بی تأثیر نبوده است. دادگاه نظامی ، از جمله موافق اعدام
چند فرمانده سپاه بر سر عملیات خیبر بوده است. در جریان شکست این عملیات در اسفند
۱۳۶۲، ارتباط میان نیروهای ایرانی مستقر در آن و نیروهای دیگری که به سمت بصره
رفته بودند، به علت اشتباهات عجیب فرماندهی -در حد برداشت متفاوت دو بخش از نیروها
از موعد شروع عملیات- قطع شد. نتیجه، محاصره و قتل عام نیروهای نفوذ کننده [چهار
گردان از نیروهای ایرانی] و کشته شدن جمعی از معروف ترین فرماندهان جنگ از جمله
محمدابراهیم همت و حمید باکری بود. [گفته می شود که در آن هنگام ، فرماندهان ارشد
سپاه به منظور شرکت سپاه در انتخابات مجلس در سمیناری در کرمانشاه به سر می برده
اند.] بعد از پذیرش
قطعنامه ۵۹۸، ارتش عراق که به تازگی شکست های سنگینی را به نیروهای نظامی ایران
وارد کرده و از جمله جزایر فاو و مجنون را بازپس گرفته ، هجوم گسترده ای را انجام
می دهد تا در صورت امکان ، در آخرین روزهای جنگ قدرت نظامی خود را به رخ جمهوری
اسلامی بکشد. در مورد جزئیات نبردهای دو کشور در این مقطع ، تاکنون اطلاعات
متفاوتی منتشر شده است. اما شاید توصیف ساده سعید قاسمی ، از فرماندهان میانی
دوران جنگ و منتقد سرسخت پذیرش قطعنامه ۵۹۸، برای درک بهتر شرایط آن زمان مفیدتر
باشد. او در تیر ماه گذشته، طی سخنانی در جمع گروهی از اصولگرایان گفت: « دشمن وقت
نمیکرد غنیمتیها را جمع کند. به یک اعتبار دوازدههزار و برخی روایات بیست و چند
هزار نفر، ظرف دو - سه روز اسیر دادیم. ۶۰ درصد زمینهایی را که ظرف هشت سال گرفته
بودیم، طیِ سه شب از دست دادیم.» در همین مقطع است که آیت ا... خمینی ، در پیامی
کوتاه که احمد خمینی به طور تلفنی آن را به رحیم صفوی ابلاغ می کند، به سپاهیان تشر می زند: « اینجا جایی است که باید متر به متر جنگید و هیچ چیز از
هیچ کس پذیرفته نیست. یا سپاه ، دشمن را به عقب میراند یا برای همیشه یک سپاه
ذلیل و مردهای میشود.» از این پیام تند که نشان دهنده نارضایتی شدید رهبر وقت از
شکست های سریع سپاه در مقابل عراقی هاست، اثری در صحیفه نور وجود ندارد. محاسبات اشتباه بسیاری از فرماندهان
و سیاستمداران ایران در مورد توانایی جمهوری اسلامی برای ادامه جنگ ، از مقطعی
مشخص ، به شکست های فاجعه باری منجر شده است. به عنوان نمونه، اگر ایران قطعنامه
۵۹۸ را تنها یک سال زودتر – همان زمانی که صادر شد – قبول می کرد، می توانست جنگ
را در شرایطی به پایان ببرد که هنوز مناطق مهمی از خاک عراق و از جمله فاو و مجنون
را در اختیار داشت و به وضعیتی نرسیده بود که به قول سعید قاسمی "۶۰ درصد
زمینهایی را که ظرف هشت سال گرفته بود، طیِ سه شب از دست بدهد." در روایت های رسمی حکومت ایران از جنگ هشت ساله
، یادی از ناکامی های سپاه پاسداران -به ویژه در سال پایانی جنگ- نمی شود. عزم
مجموعه حکومت بر اختقای این بخش از تاریخ معاصر ایران، به میزانی بوده که حتی به
سانسور یا دستکاری پیام های آیت ا... خمینی انجامیده است. هاشمی رفسنجانی همچنین در
سوم مرداد ۱۳۶۷، در توصیف عقب نشینی نیروهای نظامی ایران در برابر مجاهدین خلق [در
عملیات فروغ جاویدان] از عبارت "مفتضحانه" استفاده کرده و می افزاید شدت
عقب نشینی به حدی بوده که "مردم عشایر منطقه در جاده ها جلوی آنها را گرفته و
معترض آنها شده اند."[2]
تلفات ایرانیان در این جنگ حداقل یک
میلیون کشته و معلول بود و این جدای از آمار تلفات شیعیان عراق است. [یحیی رحیم صفوی می گوید: « در این
جنگ ، عراقی ها ۵۰۰ تا ۶۰۰ هزار نفر تلفات داشتند و این در کتاب "طولانی ترین
جنگ" در بحث تلفات عراقی ها آمده است. عراقی ها در فاو ۵۰ تا ۶۰ هزار نفر
کشته دادند که برای تلفات این عملیات، جلال طالبانی پیام فرستاده بود. در عملیات
کربلای ۵ و ۸ هم عراقی ها ۵۰ هزار نفر تلفات دادند که این عملیات ها در ادامه
عملیات فاو بود.»] باید خاطرنشان ساخت که رژیم صدام جوانان شیعه
عراقی را به زور به جبهه جنگ می فرستاد و در صورت استنکاف ، ایشان را تیرباران می
نمود. فقط باید یک لحظه اندیشید که روح ا... خمینی برای دنبال نمودن یک هدف باطل ،
چه درد و رنج وحشتناکی به دو میلیون خانواده بابت از دست دادن عزیزانشان وارد
آورده است. برای عقل های سلیم ، همین یک مسأله کافیست تا ماهیت وي را آشکار کند.
اما شیطان نمی گذاشت و نمی گذارد پرده از روی دلهای برخی از مردم کنار رود. حاصل جنگ و این همه کشته و مجروح
و درد و رنج و خسارت چه بود؟... بهتر است پاسخ را از خود خمینی بشنویم: « من ابداً متأسف نیستم ،
این جنگ انقلاب ما را به جهان صادر کرد!» و البته: « جنگ یکی از نعمتهای الهی بود که
درِ نعمت شهادت ، مبارزه و مجاهدت را به روی مردم باز کرد!» و « این جنگ برکت است!»؛ اين جنگ شيعه كشی حقيقتاً بركتی
بزرگ برای استعمار بود: از يك سو دو ميليون جوان مسلمان را از بين برد و از سوی
ديگر دلارهای نفتی را برای تخليه زرّادخانه های تسليحات از رده خارج شده به سوی
غرب سرازير نمود. این جنگ ثروت و منابع انسانی و پتانسیل های ایران و عراق را بر باد داد.
باید خاطرنشان کرد که یک سال و نیم پس از آغاز
جنگ ، صدام راضی به آتش بس شد و عربستان سعودی حاضر شد پرداخت مبلغ یکصد و شصت
میلیارد دلار خسارت ایران را تقبل کند ، اما خمینی که در توهم فتح جهان بود زیر
بار نرفت و بر ادامه جنگ اصرار ورزید. اکبر رفسنجانی در خاطراتش مورخ ۸
اسفند ۶۰ درباره این پیشنهاد می نویسد: «
دیشب در جلسه شورای عالی دفاع شركت كردم ، گزارش جبهه ها و بحث درباره تهیه مهمات
ضروری و پیشنهادات پالمه بود: خروج عراقی ها از خاك ایران را پذیرفته ، مذاكره
درباره مرزها منجمله اروندرود را می خواهد و حضور نیروهای ناظران بین المللی در
مرزها و پرداخت غرایم جنگی به دو طرف از طرف دولت های داوطلب.»[3]
محسن
رضایی درباره اصرار خمینی بر ادامه جنگ می گوید:
« آقای هاشمی اواخر خردادماه 67 به کرمانشاه آمدند و گفتند که ما سران قوا
خدمت امام رسیدیم و امام نظرات ما را برای پذیرش آتش بس نپذیرفت و گفت که باید به
جنگ ادامه بدهید. ما گفتیم که پول نداریم. امام گفتند: از مردم مالیات بگیرید.
گفتیم ارز نداریم. گفتند که خودتان برای آن فکری بکنید. گفتیم مردم به جبهه ها نمی
آیند. گفتند که دستور جهاد خواهم داد.»[4] رفسنجانی
خود می گوید: « امام لحظه ای اجازه نمی داد درباره ختم جنگ بحث کنیم.»[5] وی
می گفت: « شما می گویید که ما با یک کسی که خرد کرده مسلمین را و به "اَسلام"
[یعنی
به "خمینی"] هیچ اعتقادی ندارد و هر روز که
زورش برسد اسلام را زیر پا می مالد و منهدم می کند ، ما با او بنشینیم و دست دوستی
بدهیم...»[6]
خمینی که تا دو هفته قبل از پذیرش قطعنامه میگفت: « صلح با صدام،
خیانت به رسولالله» است» ، « این جنگ ، جنگ اَسلام و کفر است» و مهمتر از همه: «
صدام باید برود. اگر این جنگ بیست سال هم طول بکَشد ما تا به آخر ایستاده ایم»
سرانجام به شکلی مفتضحانه مجبور به سر کشیدن جام زهر شکست شد. رفسنجانی درباره فرآیند نوشانیدن جام زهر به
خمینی می گوید: « در جلسه ای خدمت امام رفته بودیم برای اینکه بگوییم وضع جنگ این گونه است ، آیا می خواهیم
ادامه بدهیم و یا نمی خواهیم ادامه بدهیم؟ نظر قاطع خود را گفتیم که مصلحت نمی
بینیم. برای امام سخت بود که در آن شرایط بپذیرند ما
قطعنامه را امضاء و قبول کنیم. لااقل تا آن مقداری که ما صحبت می کردیم. جلسه ما در آن
شب طول کشید. راهکارهایی هم پیشنهاد شد. ایشان گفتند که ما به مردم گفتیم اگر جنگ ۲۰ سال
هم طول بکشد ما ایستاده ایم و در و دیوار پر از جنگ جنگ تا پیروزی و تا رفع فتنه
است. اگر الان یکدفعه
بیاییم و این گونه عمل کنیم ، جواب مردم و رزمنده ها را چه باید بدهیم ؟ دل آنها می
شکند [!!!] در آن جلسه از این گونه بحثها
بود. ما اینها را قبول داشتیم و روی آنها بحثی نداشتیم. ولی بحث این بود
که آیا مصلحت است که الان به این صورت ادامه بدهیم؟ بحثها این گونه بود. امام قانع شدند
که الان باید این کار را بکنیم و به این مسئله رسیدند که مصلحت است که بپذیریم.» حجت
الاسلام محمدرضا توسلی، از مسئولان دفتر خمینی، می گوید: «بعد از آن که امام
قطعنامه را پذیرفتند و گفتند جام زهر را نوشیدم ، من دیگر خنده بر لب ایشان
ندیدم.»[7]